بر رسی و  نقد (چشم اندازی از پل  ) توسط  مهراوه

عشق یا مسئولیت؟معشوقه یا ...؟
نمایشنامه ! شاید از این نظر که در نقد و بررسی موشکافانه ی نمایشنامه سررشته ای ندارم برای نوشتن این متن کمی جسارت به خرج داده ام.اما لااقل می توانم در توصیف احساسم نستب به ان قلم بزنم همان حسی که بیشتر از ان که خوشایند باشد ، غریب بود. و جالب انجاست که از غریبیش لذت بردم یک جور غریب اشنا.انجا که محوطه ی اصلی نمایش را توصیف می کند ، و با الفیری ، مرد پنجاه ساله ،خوش برخورد و دقیق اشنایت میکند .همان وکیلی که داستان از زبان او نقل می شود...و علی رغم حضوربه ظاهر کمرنگش وقتی از طرز برخورد مردم محل با وکیلان و کشیشان صحبت می کند همان اول چیزی را مثل پتک بر سرت می کوبد .همان چیزی که با گفتن این جمله اشکار می شود:" وقتی ما رو یادشون می آد که یک بدبختی داشته باشند . سعی می کنند زیاد به ما نزدیک نشن . اغلب فکر می کنم پشت این سر تکان دادن مشکوک ، 3 هزار سال بدبینی خوابیده . وکیل یعنی قانون و توی سیسیل که اجدادشان از اونجاست با قانون رابطه دوستانه ئی نداشتند "در همین اغاز نمایشنامه تکان می خوری ، یک جور نکوهش نامرئی در درونش نهفته است که نه تنها مشتاق به خواندن بقیه داستان می شوی بلکه سعی می کنی این جمله ی الفری را دوباره بخوانی. نور که از الفیری به ادی منتقل می شود متوجه میشوی که حالا نوبت تصور ادی است،مردی تنومند و چاق که بعدها می فهمی که شوهرخاله ی کترین است ؛همان کسی که از دیدن زیبایی کترین لذت می برد و جز برای کترین تعصبش را خرج کسی نمی کند حتی زنش. به طوری که بیشتر از اینکه علاقه ی میان او و زنش را حس کرده باشی به علاقه ی شدید او نسبت به کترین پی می بری و این میزان علاقه از همان اول داستان به خواننده منتقل می شود:" از دیدن کترین لذت می برد و از حس خود خجالت می کشد" انجا که حتی برای کار کردن کترین هم نگران است و نمی خواهد این اتفاق بیفتد.همچنین در اواخر نمایشنامه با سختگیری و نامهربانی های بتریس مهربان با ادی که می شود حسودی زنانه هم توصیفش کرد و نیز بهانه گیری های ادی در رابطه با رودولفو ا نیز دلیلی بر اثبات این مدعی ای "عشق در تضاد با مسئولیت" او دانست.راستش را بخواهید بیشتر از همه ی شخصیت های داستان با ادی رابطه برقرار کردم،نه از ان جهت که به گونه ای نقش اول بود یا نقطه ی تمرکز نمایشنامه ،بلکه از ان جهت که قابل ترحم بود،به طوری که تا اخر داستان نتوانست با شرایطش کنار بیاید انگار تمام رنج حاصل از دوگانگی درونی اش در تمام دیالوگ هایش اشکار بود .واین کترین - همان دخترک زودباور و ساده ی نمایشنامه-است که با علاقه ی پاک و بچه گانه اش نسبت به ادی ،او را به موجودی تبدیل می سازد که روزگاری مورد نکوهش خود ادی بود ان موقع که به کترین و بتریس و هشدار می دهد که مراقب لو نرفتن پسرعموهای مهاجرشان باشند و با کراهت یاد اوری میکند که روزگاری پسری ،عموی خودش را لو می دهد:" براش تعریف کن ( برای کترین ) فکر می کنی من بیخودی دارم حرص می خورم . اون موقع تو بچه بودی ، یک خانواده بغل خانواده مادری بی زندگی می کردند که پسرشون شانزده ساله بود "...اما پسر عموها که می ایند اوضاع بدتر می شود و برعکس شخصیت متین و ارام مارکو این رودولفو است که تا اخر نمایشنامه سوهان روح ادی میشود.اما باز هم شاید بیشتر از هرکسی بتوان کترین را مقصر دانست مقصری که ،زیبای و خوش لباسی اش دست خودش نیست .یا حتی مهربانی و نازک طبعی اش نسبت به ادی،انجا که در نکوهش بتریس می گوید:":پس چرا خودش مثل یک زن رفتار نمی کنه . اگه من زن کسی بودم به جای اینکه هی ازش ایراد بگیرم سعی می کردم خوشحالش کنم . ادی اگه از چیزی ناراحت باشه من از صد متری می فهمم و می دونم یکی رو می خواد باهاش درد دل کنه .قبل از اینکه بگه می فهمم گرسنه یا تشنه س ، یا آبجو می خواد یا که پاش اذیت اش می کنه . من اون رو خیلی خوب می شناسم و می فهمم " ،دختری دوست داشتنی و مهربان و در عین حال دارای اخلاقی که غیرمستقیم حمایت جنس مرد را طلب می کند ،و شاید به همین دلیل است که ادی رودلفو را انقدر مرد نمیداند که بخواهد حامی کترین ِ او باشد تا جایی که در مرد نبودن او اغراق هم می کند. :" اینقدر آدم ظریف و شیرینی ئه مثل فرشته . می تونی ببوسیش از بس ناز و ظریفه "
پسری با مویی بلوند،شوخ طبع ،دلغک ماب ،ظریف همراه با خصوصیات زنانه از جمله خیاطی ،اشپزی و ...!!!!و بی مسئولیت .همین توصیفات کافی است که خواننده یا بیننده را هم از رودلفو بیزار کند .کوتاه سخن انکه به غیر از بتریس و مارکو سه شخصیت باقی مانده (ادی ، کترین ،رودیلفو)طوری دیالوگهای نمایشنامه را پاس می دهند که در اخر هر کسی می تواند حدس بزند که هر کدام از این سه نفر به چه سرنوشتی دچار می شوند.و این درست همان چیزی بود که به مذاقم خوش نیامد.و تا اخر نمایشنامه همان اتفاقاتی رخ می دهد که می شود حدسش را زد.حتی انجا که ادی قبل از ورود افسرها احساس پشیمانی می کند و اما مثل همیشه زمانی که دیگر دیر است...

مهراوه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد