نقد « انتری که لوطیش مرده بود »
از امیر حسین بزدان بد
شامپانزهای که تعلیمدهندهاش ایدز گرفته بود!
انتری که لوطیش مرده بود، روایتی است ادبی، اخلاقی، اجتماعی و تربیتی. بسیار زیبا، چفت و بستهای داستانی در آن پیاده شده که به ذکر برخی از این خصوصیات، از نویسندهی چیرهدستش و خود اثر خواهم پرداخت. صادق چوبک به عنوان یکی از بهترین...
نه! فایدهای ندارد! یعنی باید چه کنم؟ بنشینم و قدم به قدم، نعل به نعل قصه را خلاصه کنم از منظر خودم و کنار نوشتههای رفقام بگذارم؟ اینبار میخواهم راحتتر فکر کنم. بگذارم شامهام خودش پیش برود و انتخاب کند.
دلم میخواهد بگویم انتر را چه به دریافتهای اجتماعی، اخلاقی و تربیتی. آن زبان بسته دارد تلاش طبیعی خودش را میکند برای بقا... و اگر نویسندهی زبردست اثر، جفتپا نمیپرید لای خطهای داستان، صحنههایی بود انگار، از شبکههای تلویزیونی، که جک و جانور نشان میدهند و من خیلی دوستشان دارم. انتخاب حیوان به عنوان محور داستان به طور عام، ما را به حالتی کنایی و طعنهآمیز میکشاند. نویسندهی صاحب سبک اثر هم به خوبی این را میداند. میایستد دور معرکه و با نگاهی روشنفکرانه به صحنه خیره میشود و با جنس زبان خاص خودش، همه چیز را به تصویر میکشد.
بعد آرام و یواش یواش بدون اینکه ما بفهمیم پیام میدهد. ما نمیفهمیم که میگوید، صد رحمت به حیوان... ببینید بنگ و فقر و لودگی چطور اشرف مخلوقات را خاک بر سر و زنجیر به پا میکند. لوطی جهان بود که زنجیر بند شدهبود نه آن حیوان بیچهرهای که منترش شده بود! ما به هیچ وجه نمیفهمیم که آرام آرام دارد توی رگ و پی ما تزریق میکند که خور و خواب و خشم و شهوت چه بلایی دارد سر آدم معرکه گیر زمانه میآورد و اصلن نمیشنویم که دارد هوار میکشد که های! خوانندگان عزیز اثرم، چه نشستهاید که حیوان خبر ندارد زجهان آدمیت. ما اصلن متوجه نمیشویم و او آرام آرام دود میدهد به ما!
بگذارید سنگ خودم را وا بکنم! چوبک بی شک از شاخصهای دههی چهل و شاید بعدترش باشد. شک نیست که زبان و فضاسازی خاص او، روی خیلی از گردن کلفتهای بعد از خودش اثر گذاشته. شکی ندارم که این داستان نکات قوت و درس گرفتنی بیشماری دارد. شکی ندارم که سنگ صبور، یکی از آثار مطرح تاریخ ادبیات داستانی ایران است! من فقط دارم سعی میکنم یک احتمال ساده را بدون در نظر گرفتن مقطع زمانی نوشته شدن اثر، بررسی کنم. اگر این داستان را همین فردا، توی نشریهی فلان، از آقای یا خانوم فلانی بخوانیم چه میگوییم؟
این ایراد نویسندهی محترم نیست که اینقدر رو و تک خطی حرف زده و بیانیه صادر کرده. خطوط این داستان حدود چهار دهه با ما فاصله دارد. تقصیر کیست که دیگر کسی اینطوری به صراحت حرف نمیزند؟ چطور شد که ادبیات در ادامهی راه، دیگر داعیه دار رهبری نشد؟ دیگر نویسندهها، بر جای مصلح جهانی تکیه نزدند و آرام آرام سعی کردند بدبختی و نکبت بیپایان اطرافشان را و خوشبختیها و شادیهای کوچکشان را به تصویر بکشند، در حالی که انگار امیدی هم به نجات وجود ندارد و در حالی که این ناامیدی و ناتوان بودن خودشان را به نمایش میگذاشتند؟ جریانهای ادبی بعد از این نسل در ایران، دیگر خوششان نمیآمد کسی حکم صادر کند و خط بکشد و مرز بیاندازد دور برهوت خدا و پرچمش را بکارد بالای تپهای و بگوید مال من است! در حالی که در واقع این مرزکشی و آدم کشیها، بعدها و در روزگار ما بیشتر شد و بیشتر شد! و لابد این حرکت به عکس و باژگونه، خصلت هنر است که برای حفظ تعادل هم که شده در نقطه مقابل از کانون، نسبت به واقعیت قرار میگیرد. یادمان هم باشد که این جریانها سالها پیش در میان نویسندههای تراز اول دنیا شروع شده بود.
باز هم تکرار میکنم، ما بر گردهی این بزرگان استادهایم و نطق میکنیم. اما همهی این احترامها نباید چشمهامان را بر حقایق ببندد. نباید یادمان برود که همان موقع که چوبک داشت آلودگیها و پلشتیها را باز آفرینی میکرد و جابهجا نوید میداد که میشود اخلاقی بود و مثبت بود و آدم حسابی ماند، بهمن شعلهور هم داشت "سفر شب" را سر و سامان میداد یا شایدهم چاپ اول و آخرش را داده بود بیرون! رمانی که از شدت فرار از تعیین سرنوشت برای شخصیتها، از شدت سیلان اندیشه و بیقیدی محض فکری، بایکوت شد و هنوز هم که هنوز است خیلیها نمیشناسندش. بهمن فرسی داشت "شب یک، شب دو" را بالا پایین میکرد که بیتردید از شاخصهای آن سالهاست. بزرگ علوی و ساعدی هم بودند. با آن نوشتههای سه بعدی و گاهی چند بعدیشان (و البته ساعدی تبحر بیشتری داشت در این کار و پیشتر میتاخت). بعضیها آهنگ زمان را زودتر میشنوند و میفهمند این پازل را که در زمان حال میگذارند، خانههای مجاورش چطور چیده خواهد شد.
میخواهم بگویم تکلیف داستان از اسمش هم پیداست! انتری که لوطیش مرده باشد، بازیچه میشود، بی پناه میشود... چه رسد که معتاد هم باشد... چه رسد که این انتر مملکتی باشد که بازیچه افیون و بنگ و معرکهی لوطی نماها شود (توجه کنید به نام لوطی... جهان) و بعد لوطی برود زی خودش. برود گم و گور شود. تکلیفش روشن است.
میخواهم بگویم، شاید اگر امروز چوبک بود کنارمان و چشمان نازنینش (که اواخرعمر نمیدید) میدید دنیای امروز ما را مینوشت: "شامپانزهای که تعلیم دهندهاش ایدز گرفته بود" و نمیکوشید توی مغز شامپانزه برود و به ارزیابیهای انسانی از عکسالعملهای غریزی او بپردازد، و سعی نمیکرد بگوید ایدز بد است و چه و چه... تعلیم دهنده به بسیاری از دلایل ممکن بود آلوده شده باشد و به بسیاری از دلایل ممکن بود معتاد باشد و لازم هم نبود که حتمن همهی بدبختیهای دنیا را یکجا داشته باشد و ممکن بود حتا زنجیر طلا هم داشته باشد در گردنش و فقیر هم نباشد و ناهار مکدونالد بخورد و به بسیاری از دلایل ممکن بود شامپانزه را نگهداری کند و بعد به بسیاری از دلایل از جمله عفونت ریوی و یا تصادف در حال مستی، از ماجرا حذف شود و حیوان زبانبسته به بسیاری از دلایل میرفت و خوشمزگیهاش را برای کس دیگری میکرد و در سیرک دیگری و در برابر دوربین دیگری ملت را میخنداند و اداهایی را درمیآورد که کسی بهش آموخته بود که حالا دیگر نیست و اصلن هم نمینشست تا به غروب خیره شود و بگوید آه! تعلیم دهندهام ایدز گرفته بود!
امیر حسین یزدان بد نگارنده بلاگ «
تیله باز»
با بیشتر حرفهات موافقام تیله باز جان.
همه٬ همهی حرفها رازدند. این بار عقب ماندم از قافلهتان. قول میدهم در دور بعد جبران کنم. تنها چند نکته به نظرم آمد که بگویم:
یکی اینکه به نظر من آثاری از این دست را نه به هدف نقد کردن که بیشتر برای موشکافی و یا تحلیل بررسی کنیم بهتر است. چرا که نمیشود مثلن ایراد گرفت به زبان شعر مولانا یا غزلیات حافظ و سعدی را مقایسه کرد یا گفت زبان رودکی با فردوسی چرا توفیر داشته. یا جمالزاده را مقایسهاش کنیم با فریدون تنکابنی. یادمان نرود که اگر ما از توصیفات و تشبیهات منزجر شدهایم٬ عصر ما و زمانه پاسخاش میدهد.
نکتهی دیگر اینکه برایام جالب بود که انتر در ابتدای رهایی و آزادی٬ چه افقی پیش رویاش بود و بعد چه شد! چوبک آزادی را به بازی میگیرد زمانی که انتر با پای خودش به محل اسارت قبلی برمیگردد. ببینید با مفاهیم چگونه نسبی برخورد میکند.
اما یک جای کار زاویهی دید راوی کل به نظر من می لنگد. راوی دانای کلای داریم که محدود شده است به انتر و زیبایی قضیه هم همینجاست. اما وقتی به پسر چوپان میرسد زاویهی دید بیدلیل و گیجکننده می چرخد. من این را گاف بزرگ چوبک در این داستان میدانم. اینجا:
"از چوپان خوشش آمد. مثل خود او بود که ادا در می آورد. ازجایش تکان نخورد. برای خودش نشسته بود و دست هایش را گذاشته بود میان پاهایش و به چوپان که به سوی او می آمد نگاه می کرد. چوپان که نزدیک شد با احتیاط پیش او آمد و در چوب رس او ایستاد.
با شگفتی و ندید بدیدی زیاد به این جانوری که تا آن زمان مانندش را تنها یک بار از دور در ده دیده بود نگاه می کرد. به گوش ها و دست و پا و چشمان و صورت او که مثل خودش بود نگاه می کرد. دستش را پیش آورد و مان و واله به انگشتان خودش نگاه کرد و بعد با سرگرمی و بازیگوشی به دست های مخمل نگاه کرد..."
-----
گمان نکنم این چند خط ارزش حرام کردن یک پست را داشته باشد. پس همینجا بگذاریدش باشد.
ضمن اینکه ما در ایران سایت بلاگ رولینگ را فیلتر هستیم و نمیتوانیم در لیست پینگ٬ جمعخوانی را وارد کنیم. پس دوستانی که خارج از کشور هستند٬ کاش زحمتاش را بکشند و به سایت بلاگ رولینگ بروند و جمعخوانی را بعد از هربار بهروز رسانی پینگ کنند. تا در لیستها بالا بیاید.
قربان همهگی.