بررسی و نقد داستان انتری که لوطیش مرده بود
از در صدف سلیمانی

این داستان را دوست دارم یعنی از نوع ادبیات مورد علاقه ام است،این از نظر شخصی.
زبان هر چند بسیار پاکیزه است و پراز لغات و اصطلاحاتی به جا، تازه و حرفه ایی که هنوز هم بعد از گذشت این سال ها کلیشه نشده و ندیده ام جاهای دیگر. اما لحن و زاویه دید و نوع روایت، قصه واره یا بهتر بگویم نقالانه است. چند جا را در کتابم علامت زده ام که می توانست نباشد و خیلی هم رو و توضیحی بود که در جاهای دیگر نویسنده هنرمندانه به روشی غیر مستقیم نشان داده بود. ما می فهمیم دیر یا زود که لوطی مرده و میمون هم بعد از چند بار ور رفتن با لوطی و دقیق شدن می فهمد که این لوطی همیشگی نیست اما نویسنده انگار طاقت نمی آورد و در چند جا مستقیم می گوید: اما لوطی که اتفاقن خواب به خواب شده بود...
اما خواب به خواب شد...
در صورتی که بندی هست در صفحه ی 16( من از روی کتاب خوانده ام) راه افتاد به طرف لاشه ی لوطیش.... خواننده می تواند بفهمد.
اما محتوا و درون مایه: یادم است که سر کلاس ادبیات معاصر استادمان درتعبیر و تفسیر این داستان آن را داستان مردمان جهان سومی می دانست؛ لوطی حاکم یا رهبر جامعه و انتری مردمان و رعیتان (ارباب و رعیت) که به هرحال و در انتها باز می گردد به همان استبداد اولیه و آزادی را درک نمی تواند کند. هر چند در لذت بردن و نگاه کلی به داستان این جور تعابیر زائد است و بعضن مورد نکوهش. اما به راستی هم نمی توان از لایه های زیرین این داستان عمیق حذر کرد. در دورانی که از رقت مضامین داستانی حوصله ها به سرآمده. طوری که آهسته آهسته می شنویم از فقدان تفکر و جهان بینی خاص در بین داستان نویسان معاصر( مثلن آن چنان که ساعدی داشته یا گلشیری یا صادقی...)
عطوفت و شفقت چوبک مثل هدایت به حیوانات ویژه بوده. اگر اشتباه نکنم در داستانی به نام "عدل" هم اوج نگاه انسانی و درون نگرانه به جان دادن یک حیوان ترسیم شده. این را گفتم که بگویم عجیب نویسنده حیوان را شناخته. دیده و حتمن زیر نگاه مدتها داشته. نوع زندگی چوبک که جسته و گریخته خوانده ام نمی رساند که از نوع لوطی بوده اما چوبک با داستان های دیگرش به خوبی مردان و زنان طبقات فرودست و مطرود را ترسیم کرده. چند جاست که تصویرها عالی اند ازحیوان:
پره های بینیش تراشیده بود مثل این که خوره خورده بود. و...
نقالی قدرت تعقل و فرایند خلق را از ذهن خواننده (شنونده) می گیرد. همه چیز را او می گوید. اگر لذتی هست از اعجاب و قدرت قصه است و زبان ریزی نقال که اگر غیر از این باشد باطل اندر باطل است. در داستان جابه جا پارگراف هایی هست که می توانستند نباشند و نویسنده با پانتومیم و حس های و واکنش ها برساند. جالب این که این مورد دوم هم هست. حالا نویسنده راضی نشده یا داستان را چندبارنویسی نکرده( می دانم که دارم در مورد آدمی حرف می زنم که وزنه ای است در ادبیات داستانی مان کسی که خودش در توصیه ای به یک نویسنده ی دیگر گفته بود داستانت را بسیار بازنویسی کن می دانی هدایت چند بار می نوشت و می نوشت؟).
نکته ی دیگر این که نویسنده به جای این که مخمل را در موقعیت ها قرار بدهد و ما کنش ها را ببینیم (بعد از آزادی) خودش شروع به گفتن همه چیز می کند:... راه و چاه را نمی دانست نه خوراک داشت...
یا جای دیگر: او نه آدم آدم بود نه میمون میمون... مسخ شده بود...
البته این نه این که درموقعیت قرار نمی دهدش اما یا باید موقعیت های دیگر را می آفرید یا این که قانع می شد و توضیحات بعدی را نمی آورد.
با نگاه مدرن به داستان نویسی آن بندها اضافه است و به نوعی دست کم گرفتن خواننده... . به خصوص در این داستان که تصویرهای حسی قوی کم ندارد که به اندازه هم دارد.
نمی توانم بدون آوردن چند نمونه از کلمات و زبان قوی نویسنده تمام کنم:
کنجله- بد لعابی می کرد- شل بیاید- دهن گیره ای پیدا کند- قایم کوفت- ریگ توجوش شد- سخمه رفت- زرت و زبیل ها – "دشمن" لغتی بود که توی گوشش قالبی داشت. و...
و آن تصویر انتهایی داستان که زیباست خیلی. ستون های دود، تبرداران ؛ با اندوهی عمیق و آن چنان استادانه که گویی روی پرده ی بزرگ سینما می بینی اش

درصدف سلیمانی
نظرات 7 + ارسال نظر
شهربانو عفت پناه پنج‌شنبه 21 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 10:20 ب.ظ http://www.burkinabymatt.com/wildlife/Monkey-5-large.jpg

« صادق چوبک تا آنجا که من سراغ دارم از جمله نویسنده گانی است که از بکار گرفتن لغات مستهجن ابائی ندارد. من اصولا در ادبیات این لحن وسبک بیان را نمی پسندم».

تیله باز جمعه 22 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:39 ق.ظ

سر کار خانوم عفت پناه...توی این مملکت هزار تا نشریه هست که گتره‌ای به قول خودشان داستان چاپ می‌کنند.برای خواندن چیزهای استریلیزه هموژنیزه تشریف ببرید آن جا.

فریدون شنبه 23 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 10:27 ق.ظ http://www.parastu.persianblog.com

در صدف سلیمانی در واکاوی خود در ین داستان به نکات جالبی اشاره نموده است . یکی از اساسی ترین سکسکه های این داستان گوشزد هائی که نویسنده بکرار خارج از ذهن داستان بیان میکند و جائی برای فکر کردن خواننده باقی نمی گذارد. من بعدا بیشتر توضیح خواهم داد.

مهراوه شنبه 23 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 01:54 ب.ظ http://www.booda.blogfa.com

سلام.داستان پر معنایی است .به زودی در بحث شرکت می کنم.

کتایون جمعه 29 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 04:38 ب.ظ http://www.katamooz.blogfa.com

فریدون عزیز. باعث افتخار است که به جمع خوانی دعوتم کرده اید. می خوانم داستان را.

علی اکبر کرمانی دوشنبه 2 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 07:44 ق.ظ http://kermanialiakbar.blogspot.com

سلام به همه . نکنه میمنت ماه مبارک گریبان‌گیر شما هم شده . بابا شما جوانید و پر انرژی . بنویسید و به روز کنید تا ما پیر و پاتال‌ها از وجود شما نیرو بگیریم . پایدار باشید و دائمی

سعید دوشنبه 2 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 11:51 ب.ظ

نقد کتایون بر « انتری که لوطیش مرده بود» به احتمال زیاد بزودی در در بلاگ « جمع خوانی » منتشر خواهد شد. اما من چون عجله داشتم ، رفتم و آن نقد را در بلاگ خود کتایون خواندم. با مطالعه این نقد بقول سهراب « دل تنهایی ام تازه شد » . شناخت مثال زدنی کتایون از پدیده « داستان » بطور کلی و « انتری که لوطیش مرده بود » بطور اخص و معرفتی که او در نقد خود به نمایش گذاشته است چون پیاله ای می گوارا از خود بی خودم کرد. چه زیباست که کتایون با اینکه یک « بانو » است بمانند « شهربانو عفت پناه » بعضی قسمت های داستان را مستهجن ( !!! ) نمی داند و خیلی هوشمندانه پیام های هنر مندانه چوبک در آن قسمت های داستان را در یافت نموده است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد