نقد داستان « انتری که لوطیش مرده بود »
از
کتایون آموزگار

داستان انتری که لوطی اش مرده بود داستان تلخی ست. و تلخ تر، شباهت اش با دنیای ماست.

خواندنش در دل هراسی می افکند که هراس از آینده ی تک تک ماست. و این خصوصیت است که داستانی را جاودانه می سازد.

 

اول می خواستم بگویم که حکایت همه اسرا ست. اما بهتر که نگاه کردم دیدم رابطه ی میان مخمل و لوطی جهان رابطه ی بین برده و صاحب نیست. حتی نگاه کردن به داستان با دید به دوران ارباب و رعیتی تنها بخش ناقصی از ماجراست. چراکه برده ها  این توان را دارند که از آزادیشان لذت ببرند.

 

این دید و داشتن وابستگی از این نوع به لوطی با نظام ارباب و رعیتی قابل قیاس نیست. او که حقیقتن وابسته به دیگریست ارباب است که نیاز به نیروی کار رعیت دارد و کشاورز، بعد از نابودی ارباب مانند مخمل دچار سرگردانی نمی شود. و اصولن در باب این مقایسه، نوع وابستگی و نوع آزادی به دست آمده با هم متفاوت هستند. 

 

 توجه به ریزه کاری ها یی که نویسنده با مهارت به آنها پرداخته. توجه دقیق به حالت ها و رفتار های مخمل، اینکه دقایقی می توانیم خودمان را جای او بگذاریم و احساساتش را درک کنیم حکایت از ماجرایی بسیار ملموس تر دارد.

 

اینجا موضوع تبدیل می شود به مخمل ِ درونی ِ هر کدام از ما.به تداوم ِاسارت و پایان ناپذیر بودن ِ اسارتی که حتی با مرگ صاحب هم به دست نمی آید.  

اسارتی که در همه ی جوامع می توان یافت. از کوچکترین اجتماع یعنی خانواده آغاز می شود و تا محیط های کاری مان و تا کشور و دنیایمان امتداد می یابد. اینجا صحبت از وابستگی هائیست که با قطع آنها بی چاره و سرگردان می شویم.

 

حکایت انتری که لوطی اش مرده بود حکایت یوغ هایی ست که هرگز از گردن ها باز نمی شوند.

حکایت خود ماست و زنجیری که هر کدام به نوعی به گردن داریم.که حتی اگر خود لوطی جهان باشیم، باز هم اسیر یوغی بزرگ تر هستیم.

 

حکایت سرگشتگی بعد از آزادی ِ مخمل، جدال او با چوپان، هراسش از شاهین، زنجیری که بعد از آزادی هم هنوز آزارش می دهد، و در نهایت بازگشتش از همان راهی که آمده بود و هراس از مواجهه با تبر داران و ناتمام ماندن مخمل در این هراس

...

 و سپس اقدام به ویرانی خودش با شکستن دندان ها ...همان هراس ناشناخته از آینده ی نامعلوم خودمان است.

 و نکته ایست که داستان را  برای همیشه تازه نگه میدارد.

 

 کتایون آموزگار

نظرات 2 + ارسال نظر
سندباد سه‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 09:40 ب.ظ http://sanbadpoem.persianblog.com/

سلام.درونی کردن برداشت شما از این اثر می تواند کاری اگزیستانسی باشد جایی که شما از رویکرد جامعه شناختی روی می گردانید و بن مایه نقدتان را آزادی قرار می دهید و البته مفهوم آزادگی آنجا که می گویید:*...پایان ناپذیر بودن ِ اسارتی که حتی با مرگ صاحب هم به دست نمی آید.*البته شاید چیزی که داستان را سرپا نگه می دارد بیان بدیع ذات تمام این تلخ کامی ها باشد:رنج و چرخه ی آن.

سعید چهارشنبه 4 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 02:17 ق.ظ

با مطالعه نقد کتایون آموزگار، بقول سهراب سپهری« دل تنهایی ام تازه شد » . شناخت مثال زدنی کتایون از پدیده « داستان » بطور کلی و « انتری که لوطیش مرده بود » بطور اخص و معرفتی که او در نقد خود به نمایش گذاشته است چون پیاله ای می گوارا مرا از خود بی خود کرد. من شیفته آنم که بتوانم بهمراه شخصیت هایی چون پرویز دوایی به سینما بروم. کسانی که «فیلم» را می فهمند. و آروزیم اینست که کاش می توانستم کتاب را بهمراه و همزمان با انسانهایی بخوانم چون کتایون آموزگار. کسانی که « داستان » را درک می کنند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد