بررسی و نقد داستان انتری که لوطیش مرده بود
از در صدف سلیمانی

این داستان را دوست دارم یعنی از نوع ادبیات مورد علاقه ام است،این از نظر شخصی.
زبان هر چند بسیار پاکیزه است و پراز لغات و اصطلاحاتی به جا، تازه و حرفه ایی که هنوز هم بعد از گذشت این سال ها کلیشه نشده و ندیده ام جاهای دیگر. اما لحن و زاویه دید و نوع روایت، قصه واره یا بهتر بگویم نقالانه است. چند جا را در کتابم علامت زده ام که می توانست نباشد و خیلی هم رو و توضیحی بود که در جاهای دیگر نویسنده هنرمندانه به روشی غیر مستقیم نشان داده بود. ما می فهمیم دیر یا زود که لوطی مرده و میمون هم بعد از چند بار ور رفتن با لوطی و دقیق شدن می فهمد که این لوطی همیشگی نیست اما نویسنده انگار طاقت نمی آورد و در چند جا مستقیم می گوید: اما لوطی که اتفاقن خواب به خواب شده بود...
اما خواب به خواب شد...
در صورتی که بندی هست در صفحه ی 16( من از روی کتاب خوانده ام) راه افتاد به طرف لاشه ی لوطیش.... خواننده می تواند بفهمد.
اما محتوا و درون مایه: یادم است که سر کلاس ادبیات معاصر استادمان درتعبیر و تفسیر این داستان آن را داستان مردمان جهان سومی می دانست؛ لوطی حاکم یا رهبر جامعه و انتری مردمان و رعیتان (ارباب و رعیت) که به هرحال و در انتها باز می گردد به همان استبداد اولیه و آزادی را درک نمی تواند کند. هر چند در لذت بردن و نگاه کلی به داستان این جور تعابیر زائد است و بعضن مورد نکوهش. اما به راستی هم نمی توان از لایه های زیرین این داستان عمیق حذر کرد. در دورانی که از رقت مضامین داستانی حوصله ها به سرآمده. طوری که آهسته آهسته می شنویم از فقدان تفکر و جهان بینی خاص در بین داستان نویسان معاصر( مثلن آن چنان که ساعدی داشته یا گلشیری یا صادقی...)
عطوفت و شفقت چوبک مثل هدایت به حیوانات ویژه بوده. اگر اشتباه نکنم در داستانی به نام "عدل" هم اوج نگاه انسانی و درون نگرانه به جان دادن یک حیوان ترسیم شده. این را گفتم که بگویم عجیب نویسنده حیوان را شناخته. دیده و حتمن زیر نگاه مدتها داشته. نوع زندگی چوبک که جسته و گریخته خوانده ام نمی رساند که از نوع لوطی بوده اما چوبک با داستان های دیگرش به خوبی مردان و زنان طبقات فرودست و مطرود را ترسیم کرده. چند جاست که تصویرها عالی اند ازحیوان:
پره های بینیش تراشیده بود مثل این که خوره خورده بود. و...
نقالی قدرت تعقل و فرایند خلق را از ذهن خواننده (شنونده) می گیرد. همه چیز را او می گوید. اگر لذتی هست از اعجاب و قدرت قصه است و زبان ریزی نقال که اگر غیر از این باشد باطل اندر باطل است. در داستان جابه جا پارگراف هایی هست که می توانستند نباشند و نویسنده با پانتومیم و حس های و واکنش ها برساند. جالب این که این مورد دوم هم هست. حالا نویسنده راضی نشده یا داستان را چندبارنویسی نکرده( می دانم که دارم در مورد آدمی حرف می زنم که وزنه ای است در ادبیات داستانی مان کسی که خودش در توصیه ای به یک نویسنده ی دیگر گفته بود داستانت را بسیار بازنویسی کن می دانی هدایت چند بار می نوشت و می نوشت؟).
نکته ی دیگر این که نویسنده به جای این که مخمل را در موقعیت ها قرار بدهد و ما کنش ها را ببینیم (بعد از آزادی) خودش شروع به گفتن همه چیز می کند:... راه و چاه را نمی دانست نه خوراک داشت...
یا جای دیگر: او نه آدم آدم بود نه میمون میمون... مسخ شده بود...
البته این نه این که درموقعیت قرار نمی دهدش اما یا باید موقعیت های دیگر را می آفرید یا این که قانع می شد و توضیحات بعدی را نمی آورد.
با نگاه مدرن به داستان نویسی آن بندها اضافه است و به نوعی دست کم گرفتن خواننده... . به خصوص در این داستان که تصویرهای حسی قوی کم ندارد که به اندازه هم دارد.
نمی توانم بدون آوردن چند نمونه از کلمات و زبان قوی نویسنده تمام کنم:
کنجله- بد لعابی می کرد- شل بیاید- دهن گیره ای پیدا کند- قایم کوفت- ریگ توجوش شد- سخمه رفت- زرت و زبیل ها – "دشمن" لغتی بود که توی گوشش قالبی داشت. و...
و آن تصویر انتهایی داستان که زیباست خیلی. ستون های دود، تبرداران ؛ با اندوهی عمیق و آن چنان استادانه که گویی روی پرده ی بزرگ سینما می بینی اش

درصدف سلیمانی

داستانی که اینک برای خواندن انتخاب کرده ایم


۱- زمین در خطر است ( مهراوه)

۲- سرای بی کسی (علی حجوانی)

۳- آئین مهر (حسام)

۴- تیله باز (امیر حسین یزدان بد)

۵- سپینود (سپینود)

۶- در صدف سلیمانی

۷-رمز آشوب ( خالد رسول پور)

۸-قصه کرمان (علی اکبر کرمانی نژاد)

۹-ا پی88 (علی پور ملک)

۱۰- پرستو (فریدون)

 

 

داستانی را که اینک  برای خواندن انتخاب کرده ایم داستان" انتری که لوطیش مرده بود" اثر صادق چوبک است. برای خواندن این داستان اینجا را کلیک کنید.

 

برای اینکه همه یاران همخوانی بتوانند در انتخاب  داستان  شرکت فعال داشته  باشند لیست فوق را تهیه نمودیم تا دوستان به نوبت داستان مورد نظر شان را برای خواندن در جمع خوانی ارائه دهند. با این ترتیب داستان بعدی را مهراوه عزیز انتخاب خواهد نمود. دوست عزیز مان علی حجوانی نفر بعدی خواهد بود و... الی آخر.

 

داستان یا باید بفارسی ترجمه شده باشد و یا بزبان  فارسی نوشته شده باشد.  در اینتر نت موجود باشد. دارای فرمات (ام اس ورد) باشد٬ زیرا پیامی از یک از دوستان داشتیم که نتوانسته بود داستانی را که دارای فرمات پی- دی- اف بود باز کند

 

دوست گرامی درصدف سلیمانی یکی از همراهان عزیزی  است که مرتب در جمع خوانی شرکت داشتهو  مانند سایر دوستان با پیام ها و نقد ها ما را در کاری که آغاز کرده ایم دلگرم نموده است از لطف و محبت ایشان صمیمانه سپاسگزاریم. اما آدرس بلاگ این دوست را هنوز دریافت نکرده ایم

 

از دوستان "خالد رسول پور" و "علی اکبر کرمانی نژاد" و "علی پور ملک" دعوت کرده ایم تا با حضور خود,  در حمع خوانی,  دهکده دلهایمان را شکوفا کنند.

 

خالد عزیز اخیرا سایت (مجله) وزین "رمز آشوب " را راه انداخته است که حاوی داستان, شعر ,مقاله و غیره است.  

 

علی اکبر کرمانی نژاد علاوه بر گاه نگار قصه کرمان دو گاه نگار دیگر هم دارد. یکی به نام "مکتب های ادبی" و دیگری به نام کلاس قصه نویسان است این گاه نگار ها  هریک حاوی مطالب بسیار ارزنده ای برا ی دوستداران ادبیات است.  

 

اتفاقی با گاهنگار ا –پی 88 پور ملک آشنا شدم . در گاهنگار او داستانهای کوتاهی هست که ضمن ساده نویسی دارای پیچ و تاب دلنشین و نثر فارسی بسیار خوبی است

 

درین جمع خوانی بسنده خواهد بود که اگر برای نقد ها و بررسی های یکدیگر پیام/پیام هائی در ستون نظریات بگذارند. این روش سبب فعال شدن نقطه نظر ها میگردد. چه که گفته اند اصطکاک افکار سبب رشد افکار میشود. درین رابطه دوست عزیزمان امیر حسین یزدان بد به یادداشت سپینود عزیز پاسخی بسیط داده بود که مورد توجه قرار گرفت.

 

در یاد داشت قبلی تا جائی که در حوصله گاهنگار جمع خوانی بود بخشی از رئوس مطالبی که دوستان وبعضی از صاحبنظران  از  نمایشنامه " چشم اندازی از پل" ارائه داده بودند  را بعنوان جمعبندی تحت عنوان " نگاهی به پیام ها , ئی میل ها و یادداشت ها" منتشر نمودیم.

 

با دلی پر اشتیاق چشم براه ئی میل ها, رهنمود ها و انتقاد های سازنده تا ن هستیم . در خاتمه از همه دوستان و همراهان جمع خوانی صمیمانه تشکر میکنیم و از لطف و محبت تان سپاسگذاریم

 

از طرف همراهان جمع خوانی

فریدون 

 

   

جمعبندی چشم اندازی از پل

 

 

نگاهی به پیام ها , ئی میل ها و یاد داشت ها

 

 

 

سپینود - ببینید من مخالف طرح نظرات صاحب‌نظران نیستم٬ تنها فکر می‌کنم با این سه متن آخری انگار دهان ما را بستید! شاید بهتر است نظرات رسمی را به شکل لینک در یک پست‌جداگانه بیاورید. ما روی حرف‌های هم حرف می زنیم. از هم یاد می‌گیریم و جدل می‌کنیم. به هر حال این عقیده‌ی من بود. ولی تشکر از شما جای خودش را دارد.

 

فریدون - اگر هدف از مطالعه یاد گرفتن , درک کردن و لذت بردن از متن های ادبی است لذا  ضمن اظهار نظر نسبت به اثار ی که می خوانیم باید در ستون نظریات به نوشته های یکدیگر نیز برخورد کنیم و و پیام برای هم بگذاریم تا ارتباط فکری بین تمامی اعضا برقرار شود. درضمن اگر در باره اثری که خوانده ایم  صاحب نظرانی هم مطلبی نوشته اند بسنده است که آنها را نیز بخوانیم تا بتوانیم  در مجموع به یک جمع بندی جامع تری دست یابیم

 

سپینود - ضمن این‌که این نقد نمایش مربوط به اجرای کار است که به جمع‌وانی ما ارتباط کمتری دارد.(این عکس هم به شکل واضح و روشنی مربوط به اخرین کار بهرام بیضایی یعنی مجلس شبیه‌خوانی... است و ربطی به اجرای خانم محامدی ندارد)

 

فریدون- :کاملا با نظر  سپینود عزیز موافقم که بجای درج تمامی مطلب کسانی که خارج جمع همخوانی هستند  لینک آنرا در جمع خوانی بگذاریم تا هر کدام از ما گه مایل بود برود و آنرا بخواند.

 

آشنا :1-  .... بردارید این ترجمه را  با اصلش مقایسه بکنید ببینید طرف با آن فارس نویسی ابلهانه اش چه گندی باین نمایشنامه زده است  بیچاره آرتورمیلر. اگر بداند چه بلایی سر نمایشنامه اش آورده اند تنش در گورخواهد لرزید!

 

2- « چشم انداز» یعنی « منظره ». پس معنی « چشم اندازی از پل » می شود: « منظره ای از پل »  که ترجمه صحیحی نیست. « منظره ای از پل » یعنی منظره ای که در آن یک پل پیداست . در صورتی که  عنوان آنگیسی آن منظره ایست که از روی پل دیده می شود. منظره ای در ماوراء پل ( که می تواند زیر پل هم باشد) . خلاصه صحبت از یک جایی بغیر از خود پل است. « چشم اندازی از پل » در برگیرنده خود پل است و بهمین دلیل ترجمه غلطی از نام این نمایشنامه است. بعقیده من ترجمه الکی و احمقانه مترجم عزیز ما از همین نام نمایشنامه شروع می شود. نظرت چیست ؟ « منظره ای از روی پل» صحیح تر نیست ؟

 

3- فریدون نوشته است ...«چشم اندازی از پل شاید نگاهی باشد به قوانین دولتی دوران حکومت مک کارتی که در تضاد با باور های و رسوم سیسیلی مهاحر مقیم آمریکا بود . اینان با کار های سخت در بار اندا ز زیر پل به امید آن بودند که روزی از پل عبور کنند و دارای شغل و خانه و زندگی مرفهی شوند. راستی اگر قرار باشد بین اداب و رسوم فرهنگ قومی و ضوابط و قوانین کشوری حق انتخاب داشته باشیم کدامین راه را انتخاب میکنیم؟ خود مختاری را یا تمامیت ارضی و قوانین مسلط دولتی را؟ آرتور میلر در زندگی شخصی خود تابع خود مختاری بود اما او درین نمایشنامه این موضوع را توسط ادی کاربن زیر علامت سئوال می برد و نشان میدهد کسی که به قوم خود پشت می کند تف برویش می اندازند و او را ترد می کنند. و تو می مانی که به قانون احترام بگذاری و یا هویت قومی خود .»

*********************
سئوا ل
من از فریدون
اگر آرتور میلر می خواست چنین سوال هایی را در ذهن خوانندگان خود بیافریند بجای نوشتن یک نمایشنامه ساده مطمئن باش که می نشست و یک مقاله یا یک کتاب در رشته جامعه شناسی - آنهم جامعه شناسی جوامع تحت ستم و تاکید بر مبحث خودمختاری - می نوشت. نمایشنامه چرا ؟

راستی من نفهمیدم که چگونه است که نمی شود هم به قانون احترام گذاشت و هم به هویت قومی خویش؟ چرا از این میان حتما باید یکی را انتخاب کرد و بر دیگری ترجیح داد ؟ و این قضیه چه ربطی دارد به منظره ای از روی پل ؟

اینرا هم نفهمیدم که این آدمهای بی ادب و بی نزاکتی که مثل هولیگان های میادین فوتبال انگلیس بر روی مردمی که به قوم خود پشت کرده اند تف می اندازند چه کسانی هستند و چه رابطه ای با آرتور میلر و منظره ای از روی پل او دارند ؟

سوال های بیموردی است. خودم می دانم. وقتی قرار باشد آدم حرفهای قلنبه - سلنبه بزند ، می زند دیگر. چکار دارد به معنی اش ؟

 

فریدون – ضمن تشکر از دوست  عزیز مان  آشنا, ذیلا به تک تک نکات ذکر شده در فوق  می پردازم


۱- ترجمه چشم انداری از پل با تمام کم و کاستی هایش تنها ترجمه موجود در اینترنت بود. قرار ما در جمع خوانی بر این است که اثر ادبی انتخابی یا بفارسی باشد و یا بفارسی ترجمه شده باشد.

۲- اتفاقا با توجه به متن نمایشنامه
,  خانم منیژه محامدی مترادف نزدیک و خوبی از عنوان این نمایشنامه بدست داده است 

۳- در آنجا که ادی کاربن پشت به هویت قومی خود میکند و اداره مهاجرت را خبر میکند. در واقع بیانی است ازانتخاب دو راه که به کدامین جهت و سو کشش داشته باشیم ...
 اگر داستان را دقیق  بخوانیم میتوانینم به این تعبر هم برسیم.

درضمن به یک داستان را میشود از زاویه های مختلف نگاه کرد. و من در نوشته خود ٬ دیدگاه های متفاوت را با کلمه شاید مطرح کرده ام.
خانم مریم خراسانی می نویسد:
کلیه متون به ویژه متون ادبی معنایی مطلق و قطعی ندارند. میتوان از زوایای مختلف به یک متن نگاه کرد و به تفاوتهای قابل توجهی رسید. هر قرائت جدید هم عملی شخصی است و هم عملی عمومی... خواندن فرایندی بین الاذهانی است، زیرا خواننده با خواندن متن از معنا و مفهومی که شخصی دیگر یعنی نویسنده در نظر داشته است فراتر میرود.« در مورد متون ادبی گذشته باید گفت که نویسنده نمیتوانسته است ارتباطات انسانهای دوران خودش را آنگونه ببیند که خواننده امروز میتواند به یاری فهمها و دریافتهای امروزی دریابد؛ یعنی یک اثر ادبی در دورانهای مختلف و برای خوانندگان مختلف معناهای متفاوتی در بردارد. »خوانندگان... آزادند که متن را با نظامهای معنا مرتبط سازند و قصد مؤلف را فراموش کنند

 


آهو آل آقا -
بد نیست تکلیفمان را با بعضی از مسائل روشن کنیم، بد نیست بفهمیم که در یک جامعه مردسالار سنتی طرف چه کسی را می‌گیریم، و یا به‌عنوان هنرمند در یک جامعه در حال گذار چه سهمی داریم، و گرنه دور خود می‌چرخیم بی‌ آن که خود را به سطح دیگری کشانده باشیم. بهتر بود خانم محامدی که نمی‌توانست بوسیدن مرد و زن را بر روی صحنه نشان دهد هرگز آن ِ مرد و مرد را هم نشان نمی‌داد. آثار بزرگ جهان برای مضحکه نیستند که برای خندهْ اواخواهرها را دست بیاندازند.

 

 

سپینود : فکر می‌کنم اصول نقد و تحلیل نمایش‌نامه بسیار با داستان فرق می‌کند. مسلمن نیاز به دانش خاص خود را دارد و ای کاش کسی که چنین تخصصی دارد میان ما باشد تا بتوانیم اندکی روش تحلیل متون نمایشی را از او یاد بگیریم

فریدون: در سایت دوات رضا قاسمی مطلبی خواندم که فکر میکنم  این قسمت آن  در   پاسخ سپینود عزیز خالی از لطف نباشد : .... می دانید، در تآتر ما با پدیده ای به نام زمان سر و کار نداریم. در حالیکه نوشتن رمان کلنجاریست مدام با مسئله ی زمان. تآتر جستجوی امکان برقرار کردن ارتباط است، اما رمان جستجوی ارتباط های گم شده است. تآتر حوزه ی گفتگوست. اما رمان عرصه ی توصیف است؛ و این یعنی نقب زدن به مدرنیته. با این اوصاف، اگر بپذیریم که بزرگترین درگیری کنونی ما با مدرنیته است آنوقت رویکرد من و بسیاری از نویسندگان کنونی به رمان خیلی نباید عجیب باشد.

 

در صدف سلیمانی- پیداست وقتی از نمایشنامه حرف می زنیم از متنی مستقل حرف نمی زنیم؛ نمایشنامه نوشته می شود که اجرا شود ولو از شاخه های مهم ادبی باشد. و گاه از بسیاری داستان ها و رمان ها کم نداشته باشد. از نثر و شگردهای داستانی خبری نیست. در عوض محورهای شخصیت پردازی و زبان و دیالوگ نویسی برجسته می شود

 


تیله باز-  نمایش‌نامه ...حد فاصل متن داستانی و طرح و پی‌رنگ آن است با فیلم و فیلم‌نامه...از داستان کوتاه که بیایید به سمت فیلم سینمایی، خرخره‌ی تخیل خواننده را سفت‌تر چسبیده‌اید!شاید همین دلیلی است که خیلی از تئوریسین‌های روایت، داستان کوتاه را کاملترین شکل ادبی ِ روایت می‌دانند و فیلم را کاملترین شکل نمایشی روایت...برزخ این‌دو، نمایش‌نامه‌ است.شاید بد نباشد بیشتر در مورد تفاوتهای این ژانر صحبت کنم...کالبد شناسی ماهُوی و جامعه شناختی و سیاسی اثر از یک طرف به طور نسبتن کامل از جانب دوستان صورت گرفته و از طرفی دیگر، آنقدر صریح و زلال و بی‌پرده پیش رفته که نیاز چندانی به بالا و پایین کردنش نیست
 { ادامه}

 

فریدون  - نگارنده بلاگ تیله باز امیر حسین عزیز شرح بسیطی در باره تفاوت نمایشنامه و دیگر ژانر های ادبی نوشته است که برایم  جالب بود

 

مهراوه - نمایشنامه ! شاید از این نظر که در نقد و بررسی موشکافانه ی نمایشنامه سررشته ای ندارم برای نوشتن این متن کمی جسارت به خرج داده ام.اما لااقل می توانم در توصیف احساسم نستب به ان قلم بزنم همان حسی که بیشتر از ان که خوشایند باشد ، غریب بود. و جالب انجاست که از غریبیش لذت بردم یک جور غریب اشنا.انجا که محوطه ی اصلی نمایش را توصیف می کند ، و با الفیری ، مرد پنجاه ساله ،خوش برخورد و دقیق اشنایت میکند .همان وکیلی که داستان از زبان او نقل می شود...و علی رغم حضوربه ظاهر کمرنگش وقتی از طرز برخورد مردم محل با وکیلان و کشیشان صحبت می کند همان اول چیزی را مثل پتک بر سرت می کوبد .همان چیزی که با گفتن این جمله اشکار می شود:" وقتی ما رو یادشون می آد که یک بدبختی داشته باشند . سعی می کنند زیاد به ما نزدیک نشن . اغلب فکر می کنم پشت این سر تکان دادن مشکوک ، 3 هزار سال بدبینی خوابیده . وکیل یعنی قانون و توی سیسیل که اجدادشان از اونجاست با قانون رابطه دوستانه ئی نداشتند "در همین اغاز نمایشنامه تکان می خوری ، یک جور نکوهش نامرئی در درونش نهفته است که نه تنها مشتاق به خواندن بقیه داستان می شوی بلکه سعی می کنی این جمله ی الفری را دوباره بخوانی

 

سپینود- عشق ادی به کاترین که به شکل آشکار رو نمی‌شود(منظور در دیالوگ‌ها و اشاره‌ی مستقیم در داخل نمایش است)٬ مگر زمانی که ادی٬ کاترین را از لبانش می‌بوسد٬ شکلی از عقده‌ی الکترا دارد.خود ادی هم انگار میان این عشق ناعرف و علاقه‌ی بیش از اندازه‌ی پدرانه گیج است. این بلاتکلیفی در رفتارش هم به خوبی مشهود است. ادی هنگام توجیه رفتار خودش با کاترین و مخالفت‌هایش درباره‌ی نوع لباس پوشیدن‌هاش و راه رفتن‌اش و گشتن‌اش با رودولفو و ازدواج و کار و ...(راستی چه‌قدر این رفتار برای زنان و دختران ما آشناست!)هیچ دلیل منطقی نمی‌آورد و نوع دیالوگ‌ها و لحن آن‌ها با هوش‌مندی بسیار انتخاب شده‌اند.

 

در صدف سلیمانی- چیزی که می خواهم بگویم برای خودم هم عجیب است. اما شباهت فوق العاده ی ادی است در خصایص اخلاقی به دسته ای بزرگ از مردها، پدرها و برادر ها ی ایرانی. آن حس تملک، غیرت و غرور... به خصوص جایی که کترین به لوییز یکی از دوستان ادی دست تکان می دهد؛ این شباهت به روحیه ی ایرانی بیشتر به چشم می آید:
اگه چیزهایی که از لوییز می دونم رو بهت بگم دیگه براش دست تکون نمی دی.
شاید دلیلش این باشد که آدم ها در اعماق، در ته ته وجود شبیه هم هستند؛ وقتی پای احساسات اصیل و خفته به میان می آید. یا حتا احساسات پنهان بتریس که می خواهد هر چه زودتر کترین را از سر باز کند تا باز هم خانه ی خودش و شوهرش را به تنهایی داشته باشد. و دقت کنیم که این ها هیچ کدام مستقیم و برهنه گفته نمی شود. از میان سطور بدون حتا دیدن بازیگران روی صحنه می توانیم در ذهنمان خنده های عصبی یا از روی جبر را ببینیم

 

فریدون-  در دنیای پدر سالاری جای زن در خانه است و مرد در کلیه شئون زندگی زن دخالت مستقیم دارد. در لباس پوشیدن, در انتخاب شغل, در انتخاب همسر , در تفریح و خلاصه در تمامی رفتار ها و حرکات ها ی زن , مرد خودش را مالک و صاحبنظر  می داند. اینجاست که ادی کاربن  بعنوان نسل گذشته با فرهنگ مرد سالاری در زندگی کاترین دخالت مستقیم دارد. نمیدانم بوسه ادی کاربن از لبان کاترین را به صمیمیت پدرانه ربط بدهم و یا به وا کاوی روانکاوی فروید بکشانم

 

در صدف سلیمانی -  اما، قضیه این است مردی دختری را که دختر خودش نیست بزرگ کرده و سخت کار کرده، سخت زندگی کرده و این دختر را به حالا رسانده. از آن سو مهمان هایی وارد می شوند مهاجر قاچاقی. ادی از آن مردها، از آن انسان هایی است که جا دادن و مهربانی کردن با این قماش آدم ها جزیی از خودش است. تا این که آن چه نباید بشود می شود یکی از مسافران به اصطلاح دخترکُش از آب در می آید و نفس دخترک را می گیرد. و ادی می بیند هم دخترک را دارد از دست می دهد و هم این که پسری که دخترک را عاشق کرده آن چنان نیست یا به قول خودش مرد نیست. بیشتر زنانه است. با کارهایی که می کند. آواز می خواند آن هم با صدای زیر، لباس می دوزد و آشپزی می کند. این است کارهایی که رودلفو از پسشان برمی آید. و آن چه که نباید بشود باز هم به وقوع می پیوندد که جهان عرصه ی همین تناقض هاست و طنز پنهانی که سایه اش تعقیبمان می کند همین است گویی منتظر است تا حرفی بزنیم حتی بلوف نباشد از اعماق وجودمان باشد و او بخندد شاید موذیانه و بگوید حالا صبر کن

 

فریدون- به این موضوع از دید دیدگاه دیگری هم میشود نگاه کرد . مثلا ادی را بعنوان نسل کهن و رودلفو را بعنوان نماد نسل مدرن که با هم در تضاد آن تعبیر نمود. نسل گذشته با فرهنگ مرد سالاری اش کار های منزل را از وظایف زن میدانست که نمونه بارز اش درین نمایشنامه آدی کاربن است. اما نسل امروزی در امور منزل با زن سزیک و مسئول است. غذا می پزد. اطو می کند . انعطاف پذیر است و خشن نیست. نمونه بارز مرد امروزی درین نمایشنامه رودلفو است

 

مهراوه - حالا نوبت تصور ادی است،مردی تنومند و چاق که بعدها می فهمی که شوهرخاله ی کترین است ؛همان کسی که از دیدن زیبایی کترین لذت می برد و جز برای کترین تعصبش را خرج کسی نمی کند حتی زنش. به طوری که بیشتر از اینکه علاقه ی میان او و زنش را حس کرده باشی به علاقه ی شدید او نسبت به کترین پی می بری و این میزان علاقه از همان اول داستان به خواننده منتقل می شود:" از دیدن کترین لذت می برد و از حس خود خجالت می کشد" انجا که حتی برای کار کردن کترین هم نگران است و نمی خواهد این اتفاق بیفتد.همچنین در اواخر نمایشنامه با سختگیری و نامهربانی های بتریس مهربان با ادی که می شود حسودی زنانه هم توصیفش کرد و نیز بهانه گیری های ادی در رابطه با رودولفو ا نیز دلیلی بر اثبات این مدعی ای "عشق در تضاد با مسئولیت" او دانست.راستش را بخواهید بیشتر از همه ی شخصیت های داستان با ادی رابطه برقرار کردم،نه از ان جهت که به گونه ای نقش اول بود یا نقطه ی تمرکز نمایشنامه ،بلکه از ان جهت که قابل ترحم بود،به طوری که تا اخر داستان نتوانست با شرایطش کنار بیاید انگار تمام رنج حاصل از دوگانگی درونی اش در تمام دیالوگ هایش اشکار بود .واین کترین - همان دخترک زودباور و ساده ی نمایشنامه-است که با علاقه ی پاک و بچه گانه اش نسبت به ادی ،او را به موجودی تبدیل می سازد که روزگاری مورد نکوهش خود ادی بود ان موقع که به کترین و بتریس و هشدار می دهد که مراقب لو نرفتن پسرعموهای مهاجرشان باشند و با کراهت یاد اوری میکند که روزگاری پسری ،عموی خودش را لو می دهد:" براش تعریف کن ( برای کترین ) فکر می کنی من بیخودی دارم حرص می خورم...

 

سجاد صاحبان زند - آرتور میلر در این نمایشنامه نیز درست به مانند سایر کارهایش، نقدی از جامعه آمریکا ارایه می‌کند. اما او این بار نیز به جای انتخاب یک فضای عمومی از این جامعه، سراغ یک جزء از آن می‌رود. جامعه مهاجران بخش عمده‌ای از امریکا را تشکیل می‌دهند. به این ترتیب وقتی آرتور میلر این جامعه را مورد بررسی می‌دهد، در واقع کل جامعه آمریکایی را مورد بحث قرار می‌دهد. همین موضوع را در فیلم‌ها و نمایشنامه‌های دیگری نیز دیده‌ایم: « هیچ کس به دیگری رحم نمی‌کند و هر کس برای رسیدن به منافعش حاضر است که دیگری را به خطر بیاندازد. هر کس به خودش فکر می‌کند و گاهی اوقات، آدمها تبدیل به ماشین می‌شوند. در”بانی وکلاید” دو نفر که معیارهای اجتماعی را برنمی‌تابند، کشته می‌شوند اما در ”چشم‌اندازی از پل”جامعه عوض شده است. هرچند که دیگر نمی‌توان زندگی مارکو، رودلفو و کتی را عادی دانست، اما آنها زنده می‌مانند تا به عنوان نسلی دیگر به زندگی نگاهی دیگر داشته باشند و همه چیز به نفع تفکرات جدید کنار می‌رود