داستانی که اینک برای خواندن انتخاب کرده ایم


۱- زمین در خطر است ( مهراوه)

۲- سرای بی کسی (علی حجوانی)

۳- آئین مهر (حسام)

۴- تیله باز (امیر حسین یزدان بد)

۵- سپینود (سپینود)

۶- در صدف سلیمانی

۷-رمز آشوب ( خالد رسول پور)

۸-قصه کرمان (علی اکبر کرمانی نژاد)

۹-ا پی88 (علی پور ملک)

۱۰- پرستو (فریدون)

 

 

داستانی را که اینک  برای خواندن انتخاب کرده ایم داستان" انتری که لوطیش مرده بود" اثر صادق چوبک است. برای خواندن این داستان اینجا را کلیک کنید.

 

برای اینکه همه یاران همخوانی بتوانند در انتخاب  داستان  شرکت فعال داشته  باشند لیست فوق را تهیه نمودیم تا دوستان به نوبت داستان مورد نظر شان را برای خواندن در جمع خوانی ارائه دهند. با این ترتیب داستان بعدی را مهراوه عزیز انتخاب خواهد نمود. دوست عزیز مان علی حجوانی نفر بعدی خواهد بود و... الی آخر.

 

داستان یا باید بفارسی ترجمه شده باشد و یا بزبان  فارسی نوشته شده باشد.  در اینتر نت موجود باشد. دارای فرمات (ام اس ورد) باشد٬ زیرا پیامی از یک از دوستان داشتیم که نتوانسته بود داستانی را که دارای فرمات پی- دی- اف بود باز کند

 

دوست گرامی درصدف سلیمانی یکی از همراهان عزیزی  است که مرتب در جمع خوانی شرکت داشتهو  مانند سایر دوستان با پیام ها و نقد ها ما را در کاری که آغاز کرده ایم دلگرم نموده است از لطف و محبت ایشان صمیمانه سپاسگزاریم. اما آدرس بلاگ این دوست را هنوز دریافت نکرده ایم

 

از دوستان "خالد رسول پور" و "علی اکبر کرمانی نژاد" و "علی پور ملک" دعوت کرده ایم تا با حضور خود,  در حمع خوانی,  دهکده دلهایمان را شکوفا کنند.

 

خالد عزیز اخیرا سایت (مجله) وزین "رمز آشوب " را راه انداخته است که حاوی داستان, شعر ,مقاله و غیره است.  

 

علی اکبر کرمانی نژاد علاوه بر گاه نگار قصه کرمان دو گاه نگار دیگر هم دارد. یکی به نام "مکتب های ادبی" و دیگری به نام کلاس قصه نویسان است این گاه نگار ها  هریک حاوی مطالب بسیار ارزنده ای برا ی دوستداران ادبیات است.  

 

اتفاقی با گاهنگار ا –پی 88 پور ملک آشنا شدم . در گاهنگار او داستانهای کوتاهی هست که ضمن ساده نویسی دارای پیچ و تاب دلنشین و نثر فارسی بسیار خوبی است

 

درین جمع خوانی بسنده خواهد بود که اگر برای نقد ها و بررسی های یکدیگر پیام/پیام هائی در ستون نظریات بگذارند. این روش سبب فعال شدن نقطه نظر ها میگردد. چه که گفته اند اصطکاک افکار سبب رشد افکار میشود. درین رابطه دوست عزیزمان امیر حسین یزدان بد به یادداشت سپینود عزیز پاسخی بسیط داده بود که مورد توجه قرار گرفت.

 

در یاد داشت قبلی تا جائی که در حوصله گاهنگار جمع خوانی بود بخشی از رئوس مطالبی که دوستان وبعضی از صاحبنظران  از  نمایشنامه " چشم اندازی از پل" ارائه داده بودند  را بعنوان جمعبندی تحت عنوان " نگاهی به پیام ها , ئی میل ها و یادداشت ها" منتشر نمودیم.

 

با دلی پر اشتیاق چشم براه ئی میل ها, رهنمود ها و انتقاد های سازنده تا ن هستیم . در خاتمه از همه دوستان و همراهان جمع خوانی صمیمانه تشکر میکنیم و از لطف و محبت تان سپاسگذاریم

 

از طرف همراهان جمع خوانی

فریدون 

 

   

نظرات 7 + ارسال نظر
درصدف پنج‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 06:07 ب.ظ

سلام آقای فریدون و خسته نباشید. داستان خوبی را انتخاب کرده اید می خوانم و می آیم. در ضمن من وبی ندارم که آدرسی هم داشته باشد. سپاس.

حسام شنبه 9 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 01:08 ب.ظ

سلام فریدون جان! من برگشتم. الان در کرمان هستم. خوشحالم که جمع خوانی ادامه پیدا کرده است. من در کنار تو خواهم بود..

پویا چهارشنبه 13 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 01:52 ق.ظ http://jamnevesht.com

سلام..خوشحال میشم به جمع نوشت ما هم یه سری بزنید...بدروود

سپینود شنبه 16 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 09:54 ب.ظ http://3pnood.com

شما را به مقدسات‌تان! بیایید بنویسید دیگر. من نمی‌خواهم اولی باشم.(این نکته برای تحریک شمایانی بود که نخواندید هنوز!)
چرا می‌گذارید این جمع سرد شود. حیف نیست. از ما گفتن بود یک ضرب‌العجل بدهیم چه‌طور است. ها؟ تا فردا شب؟

تیله باز یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 02:06 ق.ظ http://tileh.com

آقا ما تیر اول را زدیم...یادتان باشد...گفته باشم:داستان بسیار خوبی است.(جدی جدی یعنی کسی نمی‌خواهد این انتر را از عزای مرگ لوطیش درآورد؟)

الماس دوشنبه 18 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 04:48 ق.ظ http://www.51.blogfa.com

با سلام . همه ی مطالبتان را می خوانم و مزاحم می شوم

درصدف چهارشنبه 20 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 07:36 ق.ظ

این داستان را دوست دارم یعنی از نوع ادبیات مورد علاقه ام است،این از نظر شخصی.
زبان هر چند بسیار پاکیزه است و پراز لغات و اصطلاحاتی به جا، تازه و حرفه ایی که هنوز هم بعد از گذشت این سال ها کلیشه نشده و ندیده ام جاهای دیگر. اما لحن و زاویه دید و نوع روایت، قصه واره یا بهتر بگویم نقالانه است. چند جا را در کتابم علامت زده ام که می توانست نباشد و خیلی هم رو و توضیحی بود که در جاهای دیگر نویسنده هنرمندانه به روشی غیر مستقیم نشان داده بود. ما می فهمیم دیر یا زود که لوطی مرده و میمون هم بعد از چند بار ور رفتن با لوطی و دقیق شدن می فهمد که این لوطی همیشگی نیست اما نویسنده انگار طاقت نمی آورد و در چند جا مستقیم می گوید: اما لوطی که اتفاقن خواب به خواب شده بود...
اما خواب به خواب شد...
در صورتی که بندی هست در صفحه ی 16( من از روی کتاب خوانده ام) راه افتاد به طرف لاشه ی لوطیش.... خواننده می تواند بفهمد.
اما محتوا و درون مایه: یادم است که سر کلاس ادبیات معاصر استادمان درتعبیر و تفسیر این داستان آن را داستان مردمان جهان سومی می دانست؛ لوطی حاکم یا رهبر جامعه و انتری مردمان و رعیتان (ارباب و رعیت) که به هرحال و در انتها باز می گردد به همان استبداد اولیه و آزادی را درک نمی تواند کند. هر چند در لذت بردن و نگاه کلی به داستان این جور تعابیر زائد است و بعضن مورد نکوهش. اما به راستی هم نمی توان از لایه های زیرین این داستان عمیق حذر کرد. در دورانی که از رقت مضامین داستانی حوصله ها به سرآمده. طوری که آهسته آهسته می شنویم از فقدان تفکر و جهان بینی خاص در بین داستان نویسان معاصر( مثلن آن چنان که ساعدی داشته یا گلشیری یا صادقی...)
عطوفت و شفقت چوبک مثل هدایت به حیوانات ویژه بوده. اگر اشتباه نکنم در داستانی به نام "عدل" هم اوج نگاه انسانی و درون نگرانه به جان دادن یک حیوان ترسیم شده. این را گفتم که بگویم عجیب نویسنده حیوان را شناخته. دیده و حتمن زیر نگاه مدتها داشته. نوع زندگی چوبک که جسته و گریخته خوانده ام نمی رساند که از نوع لوطی بوده اما چوبک با داستان های دیگرش به خوبی مردان و زنان طبقات فرودست و مطرود را ترسیم کرده. چند جاست که تصویرها عالی اند ازحیوان:
پره های بینیش تراشیده بود مثل این که خوره خورده بود. و...
نقالی قدرت تعقل و فرایند خلق را از ذهن خواننده (شنونده) می گیرد. همه چیز را او می گوید. اگر لذتی هست از اعجاب و قدرت قصه است و زبان ریزی نقال که اگر غیر از این باشد باطل اندر باطل است. در داستان جابه جا پارگراف هایی هست که می توانستند نباشند و نویسنده با پانتومیم و حس های و واکنش ها برساند. جالب این که این مورد دوم هم هست. حالا نویسنده راضی نشده یا داستان را چندبارنویسی نکرده( می دانم که دارم در مورد آدمی حرف می زنم که وزنه ای است در ادبیات داستانی مان کسی که خودش در توصیه ای به یک نویسنده ی دیگر گفته بود داستانت را بسیار بازنویسی کن می دانی هدایت چند بار می نوشت و می نوشت؟).
نکته ی دیگر این که نویسنده به جای این که مخمل را در موقعیت ها قرار بدهد و ما کنش ها را ببینیم (بعد از آزادی) خودش شروع به گفتن همه چیز می کند:... راه و چاه را نمی دانست نه خوراک داشت...
یا جای دیگر: او نه آدم آدم بود نه میمون میمون... مسخ شده بود...
البته این نه این که درموقعیت قرار نمی دهدش اما یا باید موقعیت های دیگر را می آفرید یا این که قانع می شد و توضیحات بعدی را نمی آورد.
با نگاه مدرن به داستان نویسی آن بندها اضافه است و به نوعی دست کم گرفتن خواننده... . به خصوص در این داستان که تصویرهای حسی قوی کم ندارد که به اندازه هم دارد.
نمی توانم بدون آوردن چند نمونه از کلمات و زبان قوی نویسنده تمام کنم:
کنجله- بد لعابی می کرد- شل بیاید- دهن گیره ای پیدا کند- قایم کوفت- ریگ توجوش شد- سخمه رفت- زرت و زبیل ها – "دشمن" لغتی بود که توی گوشش قالبی داشت. و...
و آن تصویر انتهایی داستان که زیباست خیلی. ستون های دود، تبرداران ؛ با اندوهی عمیق و آن چنان استادانه که گویی روی پرده ی بزرگ سینما می بینی اش.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد