ادامه کالبد شکافی داستان قابله سرزمین من

تیله باز می نویسد :

یک نفر بگوید...یک نفر بگوید ماجرا از چه قرر بوده!
اگر گیج شدید، اگر به نظر شبیه یک معمای مبهم بود همه‌اش، کلیدها را خوب نگرفته‌اید!رمزها و نشانه‌ها را پی نگرفته‌اید که حرف زدن از زن ایرانی، که سراپا در شولایی از رمز و کنایه پیچیده در طول قرون، بی کنایه و علامت ممکن نیست...
کلید اول:
نمیدانم چرا سرم اینقدر گیج میرفت. این چه احساس شوم و بلایی بود که امروز صبح بهم دست داده بود، و عجب اینکه کوچکترین حس گناهی بهم دست نمیداد. عینهو یک قاشق روغن بود که توی تاوه سرد انداخته بودند، و زیر تاوه داشت آرام آرام گرم میشد و بعد داغ میشد، و بعد روغن، که در ابتدا شکل ته قاشق بود، آهسته ذوب میشد، پخش میشد، اول به صورت یک دایره در حال گسترده شدن، و بعد دیگر شکل نداشت. من در آن لحظه بودم که آتش رسیده بود به درجه ای که لحظه ای بعد آبم میکرد. کرم و ایاز چه فکر میکردند! اگر حاجی میفهمید که به من این حالت بلا دست داده، چه فکر میکرد! اگر زائوهایم میدانستند، چه میگفتند. ولی مگر دیگران مهم بودند؟ به علاوه مگر من خودم میدانستم این چه احساسی است که دیگران هم بدانند. ولی بعضی چیزها را دیگران بهتر از خود آدم میفهمند.

سوراخ کلید!:

زاویه‌ی دید دوستان، زاویه‌ی دید همه‌ی قدرت این داستان است...چون آنچه "ایه" دید، جز "ایه" ندید!قابله‌ی سرزمین مان دارد از پا می‌افتد...شاید حامله باشد...نه...نیست...آنقدر از این چیزها می‌داند که در جا می‌فهمد در درون خودش چه خبر است...قابله دارد از پا می‌افتد...قابله مریض است...
کلید دوم:

ایاز گفت: مادر قرار است دنبال خدا بگردی، نه پدرم!"
من گفتم "من دنبال هر کسی که دلم بخواهد میگردم و حتما هم پیدایش میکنم. این را بدان که من مامای این شهرم، و یک ماما، باید اگر بگردد، بتواند پیدایش بکند!"

سوراخ کلید:

قدرت بی چون و چرای تخیل زن، هر چیزی را مقدور می‌کند.مادر بزرگم می‌گفت زائو که بوده برای پدرم، توی خانه هیولایی داشتند به نام "آل" که برایشان آب می‌آورده از سبلان.و شاهد می‌کشید از مادر "عمه منسی" و "خانوم باجی عیاز اینها" و یک دوجین شاباجی‌های ایلات "شاه‌سون".ابهام و تعلیق از این عنصر نهایت بهره را برده که ذهن خواننده‌ی 1384 را گیج و مبهوت بگذارد در برابر خواب و بیداری تو‌امان...

تایید این سوراخ کلید :
وقتی که بیدار میشدم باز همین خواب را میدیدم. وقتی میخوابیدم باز هم خواب میدیدم. در میان صورتهایی که اطرافم شناور بودند، به همان صورت مرده و کفن پوش دور حجرالاسود میچرخیدم. و بعد این خوابها و بیداریها تکرار شد، آنقدر تکرار شد که خسته شدم، روح و تنم خسته شد. افتادم، مثل افتادن از یک جای بسیار بلند و مثل یک سنگ تکه تکه شده، و به صورت خوابی بریده بریده به زندگی ادامه دادم.
کلید سوم:

دو پسرم کنارم نشسته بودند و بهت زده نگاهم میکردند. گویا یک هفته از واقعه گذشته بود و روز، روز جمعه بود که ایاز خانه بود.

سوراخ کلید:

بی‌هوش بوده یک هفته...آنشب که قرار شده با حاجی برود مکه(یا سه شب قبلش) از پا افتاده و حاجی رفته و کرم بوده که نشسته پای بسترش و ایاز هم آمده و او دوست ندارد دنیای خود را که مرز بین رویا و حقیقت در آن،مثل آبی که در ساحل در میان شنها محو می‌شود و مرز و خطی ندارد با کسی تقسیم کند.

تایید سوراخ کلید:

آیا ایاز و کرم میتوانستند تحمل شنیدن راز مرا داشته باشند؟

تمام شد؟این از منطق داستان.حالا یک نفر بگوید،‌یکی حرف بزند از محوریت کبوتر (چگل) و بچه‌های معجزه و ایاز... و مادری که در نگاه پسرش حالتی شهوانی و نرینه می‌جوید و چون فرزندی سر بر زانویش می‌گذارد و انتظار نوازش دارد و یک پا مادر است و رهبر است و قدرت محض است و نوازشش می‌کند...
حالا این حرفها را بزنید تنگ آن سیاهه‌ها که قبلن نوشته بودم، یک چیزی از توش در می‌آید که زحمت زایشش را مثل "همه‌ی مادران سرزمین من" باید خودتان بکشید...این،‌ نه "رئالیزم جادویی" لت وپار "کوئیلو" است و نه "سورئال" تالیف شده‌ی "هری پاتر"...واقعیت مجازی جاری در حیات زنان این مرز و بوم است و قدرتمند‌ترین نوشته‌ی براهنی در عرصه‌ی نثر (از آشویتس چشم می‌پوشم).
تتمه: چهل درجه تب دارم...اگر اشکالی یا ایرادی دیدید دلیلش معلوم باشد برایتان...در حال بیدار خوابی می‌نویسم...تا بعد
نظرات 2 + ارسال نظر
یه دوست چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 10:49 ق.ظ http://www.money4u.blogsky.com

سلام دوست عزیز ما برای کسب درآمد از اینترنت محیطی شفاف و ساده برایتان مهیا نموده ایم .....خسته نباشین ...مطالب جالب و جدیدی رو در مورد تنها راه(( قانونی ))کسب درآمد از اینترنت در (ایران ) توسط یک سایت فرهنگی و3شرکت بزرگ ایرانی باحمایت کلیه بانکهای سیستم طرح شتاب..... که موفق به راه اندازی سیستم بازاریابی شبکه ای جالبی شده اند....و شمامیتوانید از هر نظر به آن اطمینان داشته باشید ...را نوشته ام...... فرصتهای مناسب در زندگی به ندرت پیش میایند.....شانسی که شاید دیگر سراغ شما نیاید!!!!!! با بهترین آرزوها...
www.money4u.blogsky.com

نقدعلی پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:55 ق.ظ http://naghdali.persianblog.com

با اجازه در سایت هفتان به این جا لینک دادم...www.haftan.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد