جمعبندی چشم اندازی از پل

 

 

نگاهی به پیام ها , ئی میل ها و یاد داشت ها

 

 

 

سپینود - ببینید من مخالف طرح نظرات صاحب‌نظران نیستم٬ تنها فکر می‌کنم با این سه متن آخری انگار دهان ما را بستید! شاید بهتر است نظرات رسمی را به شکل لینک در یک پست‌جداگانه بیاورید. ما روی حرف‌های هم حرف می زنیم. از هم یاد می‌گیریم و جدل می‌کنیم. به هر حال این عقیده‌ی من بود. ولی تشکر از شما جای خودش را دارد.

 

فریدون - اگر هدف از مطالعه یاد گرفتن , درک کردن و لذت بردن از متن های ادبی است لذا  ضمن اظهار نظر نسبت به اثار ی که می خوانیم باید در ستون نظریات به نوشته های یکدیگر نیز برخورد کنیم و و پیام برای هم بگذاریم تا ارتباط فکری بین تمامی اعضا برقرار شود. درضمن اگر در باره اثری که خوانده ایم  صاحب نظرانی هم مطلبی نوشته اند بسنده است که آنها را نیز بخوانیم تا بتوانیم  در مجموع به یک جمع بندی جامع تری دست یابیم

 

سپینود - ضمن این‌که این نقد نمایش مربوط به اجرای کار است که به جمع‌وانی ما ارتباط کمتری دارد.(این عکس هم به شکل واضح و روشنی مربوط به اخرین کار بهرام بیضایی یعنی مجلس شبیه‌خوانی... است و ربطی به اجرای خانم محامدی ندارد)

 

فریدون- :کاملا با نظر  سپینود عزیز موافقم که بجای درج تمامی مطلب کسانی که خارج جمع همخوانی هستند  لینک آنرا در جمع خوانی بگذاریم تا هر کدام از ما گه مایل بود برود و آنرا بخواند.

 

آشنا :1-  .... بردارید این ترجمه را  با اصلش مقایسه بکنید ببینید طرف با آن فارس نویسی ابلهانه اش چه گندی باین نمایشنامه زده است  بیچاره آرتورمیلر. اگر بداند چه بلایی سر نمایشنامه اش آورده اند تنش در گورخواهد لرزید!

 

2- « چشم انداز» یعنی « منظره ». پس معنی « چشم اندازی از پل » می شود: « منظره ای از پل »  که ترجمه صحیحی نیست. « منظره ای از پل » یعنی منظره ای که در آن یک پل پیداست . در صورتی که  عنوان آنگیسی آن منظره ایست که از روی پل دیده می شود. منظره ای در ماوراء پل ( که می تواند زیر پل هم باشد) . خلاصه صحبت از یک جایی بغیر از خود پل است. « چشم اندازی از پل » در برگیرنده خود پل است و بهمین دلیل ترجمه غلطی از نام این نمایشنامه است. بعقیده من ترجمه الکی و احمقانه مترجم عزیز ما از همین نام نمایشنامه شروع می شود. نظرت چیست ؟ « منظره ای از روی پل» صحیح تر نیست ؟

 

3- فریدون نوشته است ...«چشم اندازی از پل شاید نگاهی باشد به قوانین دولتی دوران حکومت مک کارتی که در تضاد با باور های و رسوم سیسیلی مهاحر مقیم آمریکا بود . اینان با کار های سخت در بار اندا ز زیر پل به امید آن بودند که روزی از پل عبور کنند و دارای شغل و خانه و زندگی مرفهی شوند. راستی اگر قرار باشد بین اداب و رسوم فرهنگ قومی و ضوابط و قوانین کشوری حق انتخاب داشته باشیم کدامین راه را انتخاب میکنیم؟ خود مختاری را یا تمامیت ارضی و قوانین مسلط دولتی را؟ آرتور میلر در زندگی شخصی خود تابع خود مختاری بود اما او درین نمایشنامه این موضوع را توسط ادی کاربن زیر علامت سئوال می برد و نشان میدهد کسی که به قوم خود پشت می کند تف برویش می اندازند و او را ترد می کنند. و تو می مانی که به قانون احترام بگذاری و یا هویت قومی خود .»

*********************
سئوا ل
من از فریدون
اگر آرتور میلر می خواست چنین سوال هایی را در ذهن خوانندگان خود بیافریند بجای نوشتن یک نمایشنامه ساده مطمئن باش که می نشست و یک مقاله یا یک کتاب در رشته جامعه شناسی - آنهم جامعه شناسی جوامع تحت ستم و تاکید بر مبحث خودمختاری - می نوشت. نمایشنامه چرا ؟

راستی من نفهمیدم که چگونه است که نمی شود هم به قانون احترام گذاشت و هم به هویت قومی خویش؟ چرا از این میان حتما باید یکی را انتخاب کرد و بر دیگری ترجیح داد ؟ و این قضیه چه ربطی دارد به منظره ای از روی پل ؟

اینرا هم نفهمیدم که این آدمهای بی ادب و بی نزاکتی که مثل هولیگان های میادین فوتبال انگلیس بر روی مردمی که به قوم خود پشت کرده اند تف می اندازند چه کسانی هستند و چه رابطه ای با آرتور میلر و منظره ای از روی پل او دارند ؟

سوال های بیموردی است. خودم می دانم. وقتی قرار باشد آدم حرفهای قلنبه - سلنبه بزند ، می زند دیگر. چکار دارد به معنی اش ؟

 

فریدون – ضمن تشکر از دوست  عزیز مان  آشنا, ذیلا به تک تک نکات ذکر شده در فوق  می پردازم


۱- ترجمه چشم انداری از پل با تمام کم و کاستی هایش تنها ترجمه موجود در اینترنت بود. قرار ما در جمع خوانی بر این است که اثر ادبی انتخابی یا بفارسی باشد و یا بفارسی ترجمه شده باشد.

۲- اتفاقا با توجه به متن نمایشنامه
,  خانم منیژه محامدی مترادف نزدیک و خوبی از عنوان این نمایشنامه بدست داده است 

۳- در آنجا که ادی کاربن پشت به هویت قومی خود میکند و اداره مهاجرت را خبر میکند. در واقع بیانی است ازانتخاب دو راه که به کدامین جهت و سو کشش داشته باشیم ...
 اگر داستان را دقیق  بخوانیم میتوانینم به این تعبر هم برسیم.

درضمن به یک داستان را میشود از زاویه های مختلف نگاه کرد. و من در نوشته خود ٬ دیدگاه های متفاوت را با کلمه شاید مطرح کرده ام.
خانم مریم خراسانی می نویسد:
کلیه متون به ویژه متون ادبی معنایی مطلق و قطعی ندارند. میتوان از زوایای مختلف به یک متن نگاه کرد و به تفاوتهای قابل توجهی رسید. هر قرائت جدید هم عملی شخصی است و هم عملی عمومی... خواندن فرایندی بین الاذهانی است، زیرا خواننده با خواندن متن از معنا و مفهومی که شخصی دیگر یعنی نویسنده در نظر داشته است فراتر میرود.« در مورد متون ادبی گذشته باید گفت که نویسنده نمیتوانسته است ارتباطات انسانهای دوران خودش را آنگونه ببیند که خواننده امروز میتواند به یاری فهمها و دریافتهای امروزی دریابد؛ یعنی یک اثر ادبی در دورانهای مختلف و برای خوانندگان مختلف معناهای متفاوتی در بردارد. »خوانندگان... آزادند که متن را با نظامهای معنا مرتبط سازند و قصد مؤلف را فراموش کنند

 


آهو آل آقا -
بد نیست تکلیفمان را با بعضی از مسائل روشن کنیم، بد نیست بفهمیم که در یک جامعه مردسالار سنتی طرف چه کسی را می‌گیریم، و یا به‌عنوان هنرمند در یک جامعه در حال گذار چه سهمی داریم، و گرنه دور خود می‌چرخیم بی‌ آن که خود را به سطح دیگری کشانده باشیم. بهتر بود خانم محامدی که نمی‌توانست بوسیدن مرد و زن را بر روی صحنه نشان دهد هرگز آن ِ مرد و مرد را هم نشان نمی‌داد. آثار بزرگ جهان برای مضحکه نیستند که برای خندهْ اواخواهرها را دست بیاندازند.

 

 

سپینود : فکر می‌کنم اصول نقد و تحلیل نمایش‌نامه بسیار با داستان فرق می‌کند. مسلمن نیاز به دانش خاص خود را دارد و ای کاش کسی که چنین تخصصی دارد میان ما باشد تا بتوانیم اندکی روش تحلیل متون نمایشی را از او یاد بگیریم

فریدون: در سایت دوات رضا قاسمی مطلبی خواندم که فکر میکنم  این قسمت آن  در   پاسخ سپینود عزیز خالی از لطف نباشد : .... می دانید، در تآتر ما با پدیده ای به نام زمان سر و کار نداریم. در حالیکه نوشتن رمان کلنجاریست مدام با مسئله ی زمان. تآتر جستجوی امکان برقرار کردن ارتباط است، اما رمان جستجوی ارتباط های گم شده است. تآتر حوزه ی گفتگوست. اما رمان عرصه ی توصیف است؛ و این یعنی نقب زدن به مدرنیته. با این اوصاف، اگر بپذیریم که بزرگترین درگیری کنونی ما با مدرنیته است آنوقت رویکرد من و بسیاری از نویسندگان کنونی به رمان خیلی نباید عجیب باشد.

 

در صدف سلیمانی- پیداست وقتی از نمایشنامه حرف می زنیم از متنی مستقل حرف نمی زنیم؛ نمایشنامه نوشته می شود که اجرا شود ولو از شاخه های مهم ادبی باشد. و گاه از بسیاری داستان ها و رمان ها کم نداشته باشد. از نثر و شگردهای داستانی خبری نیست. در عوض محورهای شخصیت پردازی و زبان و دیالوگ نویسی برجسته می شود

 


تیله باز-  نمایش‌نامه ...حد فاصل متن داستانی و طرح و پی‌رنگ آن است با فیلم و فیلم‌نامه...از داستان کوتاه که بیایید به سمت فیلم سینمایی، خرخره‌ی تخیل خواننده را سفت‌تر چسبیده‌اید!شاید همین دلیلی است که خیلی از تئوریسین‌های روایت، داستان کوتاه را کاملترین شکل ادبی ِ روایت می‌دانند و فیلم را کاملترین شکل نمایشی روایت...برزخ این‌دو، نمایش‌نامه‌ است.شاید بد نباشد بیشتر در مورد تفاوتهای این ژانر صحبت کنم...کالبد شناسی ماهُوی و جامعه شناختی و سیاسی اثر از یک طرف به طور نسبتن کامل از جانب دوستان صورت گرفته و از طرفی دیگر، آنقدر صریح و زلال و بی‌پرده پیش رفته که نیاز چندانی به بالا و پایین کردنش نیست
 { ادامه}

 

فریدون  - نگارنده بلاگ تیله باز امیر حسین عزیز شرح بسیطی در باره تفاوت نمایشنامه و دیگر ژانر های ادبی نوشته است که برایم  جالب بود

 

مهراوه - نمایشنامه ! شاید از این نظر که در نقد و بررسی موشکافانه ی نمایشنامه سررشته ای ندارم برای نوشتن این متن کمی جسارت به خرج داده ام.اما لااقل می توانم در توصیف احساسم نستب به ان قلم بزنم همان حسی که بیشتر از ان که خوشایند باشد ، غریب بود. و جالب انجاست که از غریبیش لذت بردم یک جور غریب اشنا.انجا که محوطه ی اصلی نمایش را توصیف می کند ، و با الفیری ، مرد پنجاه ساله ،خوش برخورد و دقیق اشنایت میکند .همان وکیلی که داستان از زبان او نقل می شود...و علی رغم حضوربه ظاهر کمرنگش وقتی از طرز برخورد مردم محل با وکیلان و کشیشان صحبت می کند همان اول چیزی را مثل پتک بر سرت می کوبد .همان چیزی که با گفتن این جمله اشکار می شود:" وقتی ما رو یادشون می آد که یک بدبختی داشته باشند . سعی می کنند زیاد به ما نزدیک نشن . اغلب فکر می کنم پشت این سر تکان دادن مشکوک ، 3 هزار سال بدبینی خوابیده . وکیل یعنی قانون و توی سیسیل که اجدادشان از اونجاست با قانون رابطه دوستانه ئی نداشتند "در همین اغاز نمایشنامه تکان می خوری ، یک جور نکوهش نامرئی در درونش نهفته است که نه تنها مشتاق به خواندن بقیه داستان می شوی بلکه سعی می کنی این جمله ی الفری را دوباره بخوانی

 

سپینود- عشق ادی به کاترین که به شکل آشکار رو نمی‌شود(منظور در دیالوگ‌ها و اشاره‌ی مستقیم در داخل نمایش است)٬ مگر زمانی که ادی٬ کاترین را از لبانش می‌بوسد٬ شکلی از عقده‌ی الکترا دارد.خود ادی هم انگار میان این عشق ناعرف و علاقه‌ی بیش از اندازه‌ی پدرانه گیج است. این بلاتکلیفی در رفتارش هم به خوبی مشهود است. ادی هنگام توجیه رفتار خودش با کاترین و مخالفت‌هایش درباره‌ی نوع لباس پوشیدن‌هاش و راه رفتن‌اش و گشتن‌اش با رودولفو و ازدواج و کار و ...(راستی چه‌قدر این رفتار برای زنان و دختران ما آشناست!)هیچ دلیل منطقی نمی‌آورد و نوع دیالوگ‌ها و لحن آن‌ها با هوش‌مندی بسیار انتخاب شده‌اند.

 

در صدف سلیمانی- چیزی که می خواهم بگویم برای خودم هم عجیب است. اما شباهت فوق العاده ی ادی است در خصایص اخلاقی به دسته ای بزرگ از مردها، پدرها و برادر ها ی ایرانی. آن حس تملک، غیرت و غرور... به خصوص جایی که کترین به لوییز یکی از دوستان ادی دست تکان می دهد؛ این شباهت به روحیه ی ایرانی بیشتر به چشم می آید:
اگه چیزهایی که از لوییز می دونم رو بهت بگم دیگه براش دست تکون نمی دی.
شاید دلیلش این باشد که آدم ها در اعماق، در ته ته وجود شبیه هم هستند؛ وقتی پای احساسات اصیل و خفته به میان می آید. یا حتا احساسات پنهان بتریس که می خواهد هر چه زودتر کترین را از سر باز کند تا باز هم خانه ی خودش و شوهرش را به تنهایی داشته باشد. و دقت کنیم که این ها هیچ کدام مستقیم و برهنه گفته نمی شود. از میان سطور بدون حتا دیدن بازیگران روی صحنه می توانیم در ذهنمان خنده های عصبی یا از روی جبر را ببینیم

 

فریدون-  در دنیای پدر سالاری جای زن در خانه است و مرد در کلیه شئون زندگی زن دخالت مستقیم دارد. در لباس پوشیدن, در انتخاب شغل, در انتخاب همسر , در تفریح و خلاصه در تمامی رفتار ها و حرکات ها ی زن , مرد خودش را مالک و صاحبنظر  می داند. اینجاست که ادی کاربن  بعنوان نسل گذشته با فرهنگ مرد سالاری در زندگی کاترین دخالت مستقیم دارد. نمیدانم بوسه ادی کاربن از لبان کاترین را به صمیمیت پدرانه ربط بدهم و یا به وا کاوی روانکاوی فروید بکشانم

 

در صدف سلیمانی -  اما، قضیه این است مردی دختری را که دختر خودش نیست بزرگ کرده و سخت کار کرده، سخت زندگی کرده و این دختر را به حالا رسانده. از آن سو مهمان هایی وارد می شوند مهاجر قاچاقی. ادی از آن مردها، از آن انسان هایی است که جا دادن و مهربانی کردن با این قماش آدم ها جزیی از خودش است. تا این که آن چه نباید بشود می شود یکی از مسافران به اصطلاح دخترکُش از آب در می آید و نفس دخترک را می گیرد. و ادی می بیند هم دخترک را دارد از دست می دهد و هم این که پسری که دخترک را عاشق کرده آن چنان نیست یا به قول خودش مرد نیست. بیشتر زنانه است. با کارهایی که می کند. آواز می خواند آن هم با صدای زیر، لباس می دوزد و آشپزی می کند. این است کارهایی که رودلفو از پسشان برمی آید. و آن چه که نباید بشود باز هم به وقوع می پیوندد که جهان عرصه ی همین تناقض هاست و طنز پنهانی که سایه اش تعقیبمان می کند همین است گویی منتظر است تا حرفی بزنیم حتی بلوف نباشد از اعماق وجودمان باشد و او بخندد شاید موذیانه و بگوید حالا صبر کن

 

فریدون- به این موضوع از دید دیدگاه دیگری هم میشود نگاه کرد . مثلا ادی را بعنوان نسل کهن و رودلفو را بعنوان نماد نسل مدرن که با هم در تضاد آن تعبیر نمود. نسل گذشته با فرهنگ مرد سالاری اش کار های منزل را از وظایف زن میدانست که نمونه بارز اش درین نمایشنامه آدی کاربن است. اما نسل امروزی در امور منزل با زن سزیک و مسئول است. غذا می پزد. اطو می کند . انعطاف پذیر است و خشن نیست. نمونه بارز مرد امروزی درین نمایشنامه رودلفو است

 

مهراوه - حالا نوبت تصور ادی است،مردی تنومند و چاق که بعدها می فهمی که شوهرخاله ی کترین است ؛همان کسی که از دیدن زیبایی کترین لذت می برد و جز برای کترین تعصبش را خرج کسی نمی کند حتی زنش. به طوری که بیشتر از اینکه علاقه ی میان او و زنش را حس کرده باشی به علاقه ی شدید او نسبت به کترین پی می بری و این میزان علاقه از همان اول داستان به خواننده منتقل می شود:" از دیدن کترین لذت می برد و از حس خود خجالت می کشد" انجا که حتی برای کار کردن کترین هم نگران است و نمی خواهد این اتفاق بیفتد.همچنین در اواخر نمایشنامه با سختگیری و نامهربانی های بتریس مهربان با ادی که می شود حسودی زنانه هم توصیفش کرد و نیز بهانه گیری های ادی در رابطه با رودولفو ا نیز دلیلی بر اثبات این مدعی ای "عشق در تضاد با مسئولیت" او دانست.راستش را بخواهید بیشتر از همه ی شخصیت های داستان با ادی رابطه برقرار کردم،نه از ان جهت که به گونه ای نقش اول بود یا نقطه ی تمرکز نمایشنامه ،بلکه از ان جهت که قابل ترحم بود،به طوری که تا اخر داستان نتوانست با شرایطش کنار بیاید انگار تمام رنج حاصل از دوگانگی درونی اش در تمام دیالوگ هایش اشکار بود .واین کترین - همان دخترک زودباور و ساده ی نمایشنامه-است که با علاقه ی پاک و بچه گانه اش نسبت به ادی ،او را به موجودی تبدیل می سازد که روزگاری مورد نکوهش خود ادی بود ان موقع که به کترین و بتریس و هشدار می دهد که مراقب لو نرفتن پسرعموهای مهاجرشان باشند و با کراهت یاد اوری میکند که روزگاری پسری ،عموی خودش را لو می دهد:" براش تعریف کن ( برای کترین ) فکر می کنی من بیخودی دارم حرص می خورم...

 

سجاد صاحبان زند - آرتور میلر در این نمایشنامه نیز درست به مانند سایر کارهایش، نقدی از جامعه آمریکا ارایه می‌کند. اما او این بار نیز به جای انتخاب یک فضای عمومی از این جامعه، سراغ یک جزء از آن می‌رود. جامعه مهاجران بخش عمده‌ای از امریکا را تشکیل می‌دهند. به این ترتیب وقتی آرتور میلر این جامعه را مورد بررسی می‌دهد، در واقع کل جامعه آمریکایی را مورد بحث قرار می‌دهد. همین موضوع را در فیلم‌ها و نمایشنامه‌های دیگری نیز دیده‌ایم: « هیچ کس به دیگری رحم نمی‌کند و هر کس برای رسیدن به منافعش حاضر است که دیگری را به خطر بیاندازد. هر کس به خودش فکر می‌کند و گاهی اوقات، آدمها تبدیل به ماشین می‌شوند. در”بانی وکلاید” دو نفر که معیارهای اجتماعی را برنمی‌تابند، کشته می‌شوند اما در ”چشم‌اندازی از پل”جامعه عوض شده است. هرچند که دیگر نمی‌توان زندگی مارکو، رودلفو و کتی را عادی دانست، اما آنها زنده می‌مانند تا به عنوان نسلی دیگر به زندگی نگاهی دیگر داشته باشند و همه چیز به نفع تفکرات جدید کنار می‌رود

 

 

نمایشنامه چشم اندازی ار پل

چشم‌انداختى سطحی بر اثرى بزرگ

آهو آل‌آقا  

                                                    

نمایش: چشم‌اندازى از پل (۱۹۵۵)، نویسنده: {آرتور میلر}، مترجم و کارگردان: {منیژه محامدى}، طراح صحنه و لباس: {ملک جهان خزائى}، بازیگران به ترتیب ورود به صحنه: {محمد اسکندرى}، {حبیب دهقان‌نسب}، {فرناز رهنما}، {مهوش افشارزاده}، {محمد شیرى}، {اشکان صادقى} و .... فروردین و اردیبهشت ۱۳۸۴ در سالن اصلى تأترشهر.

{آرتور میلر} درام نویس اجتماعى معاصر آثارش را با موضوعات اجتماعى و تم‌هاى اخلاقى مى‌نویسد، اما بیش ‌از هر چیز او یک اخلاق‌گراست. میلر از جامعه مصرف‌گرا انتقاد مى‌کند و مظاهر زندگى مادى را سبب نابودى انسان معاصر مى‌داند. میلر در نمایش همه پسران من سودجویى شخصى یک کارخانه‌دار را که منافع خود را به سلامت خلبان‌ها ترجیح مى‌دهد محاکمه مى‌کند و در مرگ فروشنده روزمره‌گی و فروپاشى زندگى یک فروشنده دوره‌گرد را به سبب تغییر ارزشهاى اجتماعى و مظاهر مادى تمدن قرن بیستم به نمایش مى‌گذارد.

زمینه اجتماعى نمایش چشم‌اندازى از پل مهاجرت ایتالیایى‌هاى‌ست که بعد از جنگ جهانى دوم جهانى دچار فقر شدید شده‌اند. آنها براى یافتن کار سیاه خود را از راه دریا به آمریکا مى‌رساند تا با تن دادن به کارهاى سخت‌ بدنى سرمایه اندکى براى خانواده خود پس‌انداز ‌کنند. تم نمایش ناتوانى در پذیرش واقیعت است. شخصیت اصلی ، «ادى»، هرگز، مگر در پایان نمایش، نمى‌پذیرد که قلباً دلبسته دخترى شده («کاترین») که سرپرست او بوده و این رویکرد سرانجام به مرگ او مى‌انجامد. *قانون* هم به عنوان یک رکن اساسی در این نمایش حضور دارد که در آن حتى کلمه‌ایى براى مجازات عشق پیدا نمى‌شود و نباید بشود هرچند ادى بارها بار به آن متوسل مى‌شود.

نمایش با ورود «الفى»، وکیل دادگسترى، آغاز می‌شود که از عدل و قانون و چگونگى شکل‌گیرى آن در جوامع گوناگون مى‌گوید. الفى به عنوان نماینده قانون به موازت پیش رفتن قصه نمایش آن را همراهى مى‌کند. کاترین دختر خواهر «باتریس»، همسر ادى، است، که زوج از کودکى سرپرستى او را به عهده‌ گرفتند. او اکنون به سن قانونى رسیده و سال آخر مدرسه را مى‌گذراند. در اولین صحنه، کاترین با ادی در مورد یافتن شغل مورد علاقه‌اش در یک اداره حرف مى‌زند و همانجا با مخالفت سرسخت ادى روبرو مى‌شود. اندکى بعد دو پسر عموى باتریس که از راه دریا به نیوریوک مى‌آیند تا با مشغول شدن به کار سیاه در آمریکا نیازهاى مادى خود و خانواده‌شان را برآورده کنند از راه مى‌رسند. یکى از آنها «مارکو»ست که سه بچه قد و نیم‌قد دارد و براى تأمین آنها به شدت محتاج به پول است و دیگرى «رودلفو»ست که جوانى بازیگوش و رویایى است. با گذشت زمان کاترین و رودلفو به هم علاقمند مى‌شوند و این آتش خشم ادى را شعله‌ور مى‌کند، تا جایى که به مخالفت آشکار با آنها مى‌پردازد. ادى به سراغ الفى مى‌رود تا شاید از طریق قانون بتواند جلوى عشق آنها را بگیرد، اما از دست الفى کارى براى او ساخته نیست. ادى که حاضر نیست بپذیرد در درون خود به کاترین عشق مى‌ورزد، سرانجام دست به عمل مى‌زند و دو پسر عمو را به اداره مهاجرت معرفى مى‌کند و این مسئله، که براى مارکو ویرانی خانواده‌اش را در بر دارد، سبب انتقام‌جویى او از ادى مى‌شود و، در بعدازظهر عروسى کاترین و رودلفو، به‌طور موقت از زندان مرخصی مى‌‌گیرد تا ادى را از میان بردارد. اما ادى که حالا دیگر رازش برملا شده خود را با چاقو هلاک مى‌کند. در پایان دوباره الفى مى‌آید و از قانون مى‌گوید که چگونه اغلب ناتوان از جلوگیری از اتفاقات در حال وقوع است.

***

آنچه مجالى مى‌شود براى اجراى این نمایش در سالهاى دهه هشتاد (البته شمسى) در تئاترشهر تهران ارتباطى‌ست که تماشاگر عام با قصه نمایش برقرار مىکند. خودمانى بگویم، چشم‌اندازى از پل ماجراى پدرها و برادرهاى قداره‌کش خودمان است که بى‌معطلى زورشان را به رخ بقیه مى‌کشند. تماشاگر با عشق کاترین و رودلفو همراه مى‌شود و از شکست ادى خرسند، ساختار اجتماعى‌اش را در میان این آدمها مى‌بیند و با آنها همذات‌پندارى مى‌کند، بى‌اینکه کارگردان حتى براى لحظه‌ایى او را با تم نمایش آشنا و با کشمکش تراژیک آن همراه کند.

ساختارى که با خودکشى به اوج خود می‌رسد، و باعث تزکیه نفس می‌شود، باید تماشاگر را با اندوهی از این عشق نافرجام از سالن بیرون بفرستد، در حالیکه این ساختار بر روی تماشاگر چشم‌اندازی از پل محامدی کوچکترین تأثیرى نمى‌گذارد و هرگز او را براى لحظه‌ایى به فکر وانمى‌دارد، بلکه تنها شباهت‌هاى فرهنگى یک خانواده سنتى سیسیلى آنهم مربوط به ۶۰ سال پیش را برای تماشاگر ایرانی تداعی می‌کند. آنچه محامدى کارگردانى کرده بر پایه شوخى‌هاى جنسى و سطحى و سهل‌‌انگارانه‌ایى بنا شده که هرگز قادر نیست به ذهنییت نویسنده نزدیک شود و نمایش را تا حد کوچه و بازار پایین مى‌آورد و پا را فراتر از سرگرم کردن تماشاگر و خنداندن او نمى‌گذارد، گرچه در این کار تقریباً موفق شده است.

اما به سخره گرفتن زور ِ بازو و مردانى که زور ‌مى‌گوید، همچنین اجازه نداشتن قانون در ورود به حیطه مسائل عشقى و عاطفى آدمها، دو مضمونى است که در شرایط کنونى جامعه ما که هنوز نه قانونش بالغ شده و نه مردانش، اجراى این نمایش را قابل قبول و اینهمه قصور را کمى قابل تحمل مى‌کند.‌ در جوامع در حال گذار، تغییر و دگردیسى امرى ناگزیر است، ارزشهاى جدید جای ارزشهاى کهنه را مىگیرند، اما مهم‌تر ارزشهای جدید است که جایشان را می‌گیرد.

بهانه‌ای که ادی برای محکوم کردن رودلفو می‌آورد «مرد نبودن» رودلفو است. رودلفو آواز می‌خواند، گیتار می‌زند، آشپز خوبی است، خیاطی می‌کند، موهای لَخت بور دارد، زورش هم زیاد نیست. اما این‌ها همه دلیل بر مرد نبودن کسی نیست، چنانچه زور زیاد و یا جدی و پرخاشجو بودن هم دلیلی بر مرد بودن کسی نیست، لااقل این حرفی‌ست که میلر می‌زند و از قضا بخشی‌ست که تماشاگر ما با آن ارتباط برقرار می‌کند و محامدی هم تا توانسته به آن پرداخته. اما مسئله این است که بالاخره ما قرار است به رودولفو بخندیم یا برایش دست بزنیم، قرار است مسخره‌اش کنیم و یا پذیرای تعریف جدیدی از مردیت باشیم؟ جالب است که سانسور هم به دوپهلو کردن این مسئله کمک می‌کند. وقتی که ادی از سر مستی و خشم کاترین و رودلفو را که با هم از اتاق خواب بیرون می‌آیند می‌بوسد (یعنی در متن نمایشنامه) ما اجازه داریم بوسه او از لبهای رودلفو را ببینم اما وقتی که نوبت به بوسیدن لب‌های کاترین می‌رسد تماشاچی باید حدس بزند که چنین اتفاقی افتاده . اگر مردی لبهای مرد دیگر را ‌بوسید به هیچ کجای اعتقادات ما برنمی‌خورد (این خوب است که برنمی‌خورد) اما مسئله این است که این برنخوردن از سر آزاداندیشی ما نیست بلکه از ناآگاهی ما آب می‌خورد و نتیجه این می‌شود که تماشاچی ما این بوسه را به چیز دیگر تعبیر می‌کند و لبه تیز چاقو را به طرف رودلفو می‌چرخاند.

بد نیست تکلیفمان را با بعضی از مسائل روشن کنیم، بد نیست بفهمیم که در یک جامعه مردسالار سنتی طرف چه کسی را می‌گیریم، و یا به‌عنوان هنرمند در یک جامعه در حال گذار چه سهمی داریم، و گرنه دور خود می‌چرخیم بی‌ آن که خود را به سطح دیگری کشانده باشیم. بهتر بود خانم محامدی که نمی‌توانست بوسیدن مرد و زن را بر روی صحنه نشان دهد هرگز آن ِ مرد و مرد را هم نشان نمی‌داد. آثار بزرگ جهان برای مضحکه نیستند که برای خندهْ اواخواهرها را دست بیاندازند.

آهو آل‌آقا

نگاهی به نمایش چشم اندازی از پل، نوشته آرتور میلر

چشم انداز اخلاقیات
اگر ستیزهای آدمی را بخواهیم دسته بندی کنیم، باید بگوییم که ما در مجموع سه نوع ستیز داریم: ستیز آدمی با آدم دیگر، ستیز آدمی با خویش و ستیز آدمی باخویش و ستیز آدمی با نیروی خارجی
نمایشنامه چشم اندازی از پل به قلم آرتور میلر، در محله ایتالیایی نشین بروکلین در سال 1995 می گذرد. شخصیت اصلی آن، ادی کاربون به خاطر علاقه ای که به قیم خود کاترین دارد، دو نفر از خویشاوندان او را که به صورت غیرقانونی به این کشور مهاجرت کرده اند لو می دهد، در حالی که یکی از این دو نفر معشوق کاترین است. میلر با خلق شخصیتی که به واسطه تخطی از آداب و رسوم جامعه خویش، دچار خودویرانگری می شود، نشان می دهد که اگر بخواهد می تواند بخوبی یک ترادی کلاسیک را در جامعه آمریکا روایت کند.
نمایشنامه چشم اندازی از پل به لحاظ کمی، جزو نمایشنامه های چندپرده ای بلند است و به لحاظ کیفی با طرح روابط میان مرد و زن به موضوعات اجتماعی می پردازد. زیربنای نمایشنامه او عقلانیت است. نویسنده با طرح راه حل هایی مختصر در کنار پیشنهاداتی که برای اندیشیدن مطرح می کند، توانسته اثر دراماتیک خود را بخوبی جلو ببرد. شخصیت های نمایشنامه او بیشتر بر سر ارزش هایی محدود و غالبا مادی با هم درگیر چالش می شوند و در نتیجه با رسیدن به موقعیتی مفیدتر در جامعه، به رضایت از خود نیز می رسند.
با وجودی که ساختار کلی نمایشنامه میلر پرداختن به یک درام اجتماعی بوده، اما درواقع موضوع آن اخلاقیات است. هرچند جامعه ممکن است ارزش های نادرستی پدید آورد، اما قضیه اینجاست که خود فرد با قوه تشخیص خود باید این ارزش های از پیش تعیین شده را ارزیابی کند. اصالت و راستی فرد ساکن در یک جامعه، پیش از هرچیز به واسطه جست وجو و تعقل خود او تعریف می شود. شاید این قضیه، به عنوان مفاهیم روساخت نمایشنامه ساده به نظر برسد، اما عمیق و قابل بحث است و گزینش و انتخاب این متن برای اجرای صحنه، شاید اساسی ترین وظیفه کارگردان آن به حساب بیاید. او با برقراری ارتباط شکلی و معنایی نمایش با شرایط امروز جامعه، دغدغه های خود را هم انعکاس داده و با شناخت کامل و درایتی که در زمینه کارگردانی بروز داده، به سوی اثری رفته است که هم بذر تفکر را در ذهن تماشاگر می پاشد و هم اثری است سرگرم کننده و متعارف که با جامعه ایرانی هم ارتباط پیدا می کند. کارگردان در نخستین بخش کار خود یعنی تهیه، تدارک و انتخاب متن، تجزیه و تحلیل آن و انتخاب بازیگر، موفق و هوشمندانه عمل کرده است و نمایشنامه ای را انتخاب کرده که قابل تبدیل به بیان هنری است، با شیوه نگرش او به دنیا منطبق است و در کمترین حالت، بعدی از تجربه را شکل می دهد که برای تماشاگر صاحب اهمیت است.
چشم اندازی از پل، نمایش کشمکش میان آدم هاست و از قلب همین کشمکش ها هم هست که رویدادهای نمایش جلوه نمایی می کنند و مطمئنا مخاطب موقعی می تواند از این مفهوم نتیجه گیری منطقی داشته باشد که مرز میان صحنه و تماشاگر برایش از میان رفته باشد. در واقع کارگردان سعی در اجرای درامی اجتماعی با چشم اندازی از اخلاق را داشته و برای از بین بردن فضای صحنه و تماشاگر زبانی متشکل از عناصر گوناگون را ساخته است تا با شیوه های متنوع، مطابق با قواعدی خاص، پیام خود را در قالب نمایش ارائه دهد.
اگر ستیزهای آدمی را بخواهیم دسته بندی کنیم، باید بگوییم که ما در مجموع سه نوع ستیز داریم: ستیز آدمی با آدم دیگر، ستیز آدمی با خویش و ستیز آدمی با نیروی خارجی. شاید از روساخت نمایش این تلقی به وجود بیاید که نمایش ستیز آدمی با آدمی دیگر را مطرح می کند، اما در رف ساخت نمایش این ادی کاربون است که با خود درگیر است و مسائل اخلاقی و درام اجتماعی را از این ستیز خود استخراج می کند.
هرچند که ما هرسه دسته این ستیزها را مشاهده کرده ایم، اما کارگردان با بهره گیری از اوج یافتن این بحران، تشدیدستیز و افزودن حالت دلهره تا نهایت آن، ستیز اصلی نمایشنامه را در اجرای اثر، همان ستیز آدمی با خویش نشان داده است.
هرچند این مطلب حقیقت دارد که برخی از نمایشنامه نویسان تعمدا خواسته اند اخلاقیاتی را به اشکال مختلف مطرح کنند، اما کارگردان در اجرای اثر فقط متکی به این امر نیست، بلکه چندین مضمون و ایده شخصی  را هم در اجرای اثر گنجانده است. هر کارگردان، در اجرای هر اثر، باید اثر را به حیات زمانه خود نزدیک کند تا نمایش برای مخاطب زمانه خود قابل قبول، سرگرم کننده و تفکربرانگیز شود. به علاوه نزد برخی از تماشاگران معانی نمایش از عوامل دیگری نیز تاثیر می گیرد. برای نمونه داده ها یا دانشی که در محیط کلی نمایش و فضای خاص آن مستتر است، با محیط کلی فرهنگی جامعه یا زیرفرهنگ ویه جامعه ما ایرانی ها اختلاف دارد. این داده ها در مرحله نخست، معانی نهفته کمابیش ثابتی هستند که از اشتراک روابط سرچشمه می گیرند، یعنی از دگرگونی آنچه در آن جامعه رخ می دهد ناشی می شوند و در نهایت هم به واسطه انطباق با شرایط روز، قابل پذیرش می شوند.
ویگی بارز تمدن غرب این است که فضای اجتماعی آن چنان شکل گرفته که جایگاه موردنیاز برای شکل گیری نگاه های متفاوت و منظرهای گوناگون درآن مهیاست. حال، تبدیل این فضای غربی و تطبیق آن با شرایط امروز جامعه ایرانی از نکات برجسته اجرای این نمایش محسوب می شود. این تطبیق سبب شده که هر تماشاگری از نمایش یک معنای فراگیر دریافت کند و در واقع تمامی تماشاگران با دیدن نمایش، احساس نزدیک به همی را دریافت می کنند.
نمایش سرشار از نشانه ها و پیام های اخلاقی است که به صورت تعمدی یا غیر تعمدی بر سر تماشاگران فرو می ریزد. معنای نهایی نمایش چشم اندازی از پل یعنی پیام یا محتوای آن که در زمان اجرای نمایش در ذهن تماشاگر نقش می بندد، آن شکل از رفتارهای اجتماعی است که شمایل گونه در برخورد رفتارهای آدم های نمایش بیرون می ریزند. تمام وقایع و عناصر بنیادین نمایش، زنجیروار و به هم پیوسته تا جایی پیش می روند که فرجام نمایش، یعنی مرگ ادی برای تماشاگر قابل باور باشد.
بازیگر روی صحنه در وهله نخست خودش است، یعنی همان آدم واقعی که هست، با ویگی های جسمانی، صدا و خوی ویه خودش. دروهله دوم خودش است، اما با لباس و چهره آرایی و صدایی دگرگون شده و رفتاری ذهنی که ناشی از بررسی آن شخصیت خیالی و نزدیک شدن به اوست. او به تمثالی جسمانی از آن شخصیت بدل شده است؛ چیزی که در مکتب پراگ شخصیت صحنه ای خوانده می شود، اما بازیگران نمایش چشم اندازی از پل، رابطه های بسیار پیچیده، ابهام ها و تنش های درونی دلالت آمیز و هنرمندانه و پرکششی را پدید می آورند. بازیگران نمایش با هدایت درست کارگردان از ترکیب بندی مناسبی برخوردار می شوند. حبیب دهقان نسب در نقش ادی، به لحاظ خطی عمودی است و به لحاظ شکلی پیچیده. رنگ پخته ای دارد و دارای فضایی پیچیده و شلوغ و بافتی زبر و خشن است. فرناز رهنما در نقش کاترین به لحاظ خطی منحنی است و به لحاظ شکل ساده و سبزرنگ یا شاید هم قرمز؛ فضایی ساده و تهی دارد و دارای بافتی نرم است. در کل، شخصیت او دوست داشتنی است. محرکی است که به ادی به عنوان فاعل نمایش توانایی حرکت می دهد. بازیگران نمایش در ارائه اثر، مابه ازای توانایی های خود را ارائه می دهند تا اثری قابل انعطاف و قابل قبول از آب دربیاید. آنها با این اندیشه که درام توسط آنها به جلو می رود، تمام خلاقیت های خود را برای ملموس کردن فضای نمایش و تماشاگر به کار می بندند. انگیزه تماشاگر از دیدن نمایش شاید گذراندن ساعتی خوش باشد. بی گمان، این انتظار و لذت های زیباشناختی توام با آن، از همه انگیزه هایی که تماشاگر را به نمایش دراماتیک می کشاند، بنیادی تر است. این انگیزه، زمینه ای است که همه لذت های والاتر ناشی از اجرای نمایش برپایه آن استوار است. اجرای نمایش چشم اندازی از پل دارای هدفی بنیادی است که انسان ها را می فریبد تا خودشان را در برابر نمایش جای دهند. از این رو، برآوردن این انتظار، یعنی گذران خوش زمان باید نخستین پایه ساختاری این نمایش باشد که از سوی کارگردان صورت گرفته است. همین فضای نو و متنوع نمایش، چه به لحاظ شکلی و چه به لحاظ معنایی، می تواند تماشاگر را از دیدن نمایش چشم اندازی از پل کاملا راضی کند. درواقع تصویری از چشم اندازی از اخلاقیات را پیش روی او می گذارد تا با شرایط امروز خود مقایسه کرده و تطبیق دهد.
نیما دهقان