نگاهی بر نمایشنامه " چشم اندازی از پل " توسط امیر حسین یزدان بد
رفقا...سلام...
نمایشنامه ...حد فاصل متن داستانی و طرح و پیرنگ آن است با فیلم و فیلمنامه...از داستان کوتاه که بیایید به سمت فیلم سینمایی، خرخرهی تخیل خواننده را سفتتر چسبیدهاید!شاید همین دلیلی است که خیلی از تئوریسینهای روایت، داستان کوتاه را کاملترین شکل ادبی ِ روایت میدانند و فیلم را کاملترین شکل نمایشی روایت...برزخ ایندو، نمایشنامه است.شاید بد نباشد بیشتر در مورد تفاوتهای این ژانر صحبت کنم...کالبد شناسی ماهُوی و جامعه شناختی و سیاسی اثر از یک طرف به طور نسبتن کامل از جانب دوستان صورت گرفته و از طرفی دیگر، آنقدر صریح و زلال و بیپرده پیش رفته که نیاز چندانی به بالا و پایین کردنش نیست...شاید همینطوری که هست و همینطوری که همه یک جوری شبیه هم فهمیدیماش شاهد همین نکته باشد که "میلر" متخصص صراحت در درام است و روشنی و دقت...در بسیاری از متونی که دربارهی "میلر" نوشتهاند کلمهی "دقت" را میتوان دید..."میلر" دقیق و نقطه به نقطه گرهها را میچیند و پیش میرود..."چشم اندازی از پل" را که "نگاهی از پل" (A view from the Bridge) نیز ترجمه کردهاند، یکی از آثار قابل تدریس و کلاسیک در درامنویسی میتوان شمرد اگر چه شاهکار او "مرگ دستفروش" است...
اما آنچه باعث میشود نمایشنامه، نمایشنامه شود:شاید فاحشترین تفاوتی که در نگاه اول به چشم میآید پرده و شخصیتها و انقطاع دیالوگها باشد.در داستان هم بسیاری، تجربهی داستان دیالوگ محور داشتهاند و از این جهت شاید نمایشنامه خاصیتی نسبت به داستان نداشته باشد...من فکر میکنم مهمترین عنصر روایت نمایشی در میان عناصری که برشمردهاند، بصری بودن کنشهای داستانی باشد...یعنی اینکه شما در داستان مینویسید:" آقای ایکس حوصلهاش سر رفته بود و روستوران شلوغ بود و با بیمیلی به گیلاس مشروبش خیره شده بود و فکر میکرد که خانم ایگرگ وقتی بیاید چه توضیحی برای تاخیرش خواهد داشت...و او مجبور نبود به پیشنهاد صرف ناهار در این رستوران حومهی شهر پاسخ مثبت بدهد..." اما در نمایشنامه شما نمیتوانید به سادگی مغز و واگویههای پرسناژ را روایت کنید...مجبورید همچین کاری کنید: (آقای ایکس روی صندلی ولو شده و قوطی کبریتش را پرت میکند روی میز و واژگون میشود و دو باره بر میدارد و پرت میکند... از کنارش خانمی عبور میکند)
– ببخشید مادمازل ساعت خدمتتون هست؟
- بله اجازه بدین...اِ ...لطفن کیفمو نگه دارین...
- البته...
- سه و نیم آقا...
- اوففف....نیم ساعته منو اینجا کاشته ...متشکرم...(و به در ورودی رستوران خیره میشود)
- ببخشید...کیفم...
- او...البته...معذرت میخوام...
کنشبصری یعنی آن چیزی که نشان دهندهی دقیق حالات درونی شخصیت باشد...اما چه لزومی بر این کار وجود دارد؟تته پتهی پرسناژ، حرفها و زمزمههای نامفهوم...سوت زدن یا آواز خواندن...و مکثهای ناگهانی یا به هم ریختگی لباس و حرکات اینجا چنان جلوهای مییابد که در داستان نمیتوان به سادگی از پسش برآمد.(حالا مروری سرسری به متن نمایشنامهی چشم انداز مهارت محض میلر را در این امر نشان خواهد داد و ببینید که بیخودی او را برجستهترین نمایشنامه نویس آمریکا نخواندهاند)
فضا سازی در نمایشنامه جای خود را به دکور و در برخی مواقع(ملودرام) به موسیقی میدهد...اینکه بیننده جیغ و داد شخصیت را با تمام وجود حس کند و کنشهای او و واکنشهای محیط دست ساز شما در برابرش جان بگیرد، اتمسفر دیگرگونهای را میطلبد...فضا سازیای که در داستان یار جدا ناشدنی ِ شخصیتپردازی محسوب میشود...شخصیت پردازیای که خیلیها میگویند اگر داستان بتواند به واسطهی یک چیز داستان شود همانا شخصیت پردازی است...در درام میتوان کانون توجه خواننده(بیننده) را با متوقف کردن بازیگران در سایر بخشهای صحنه...با نور پردازی (تکنیک میلر در درام چشم انداز) با صدای نریتور (گویندهی متن) یا با بازی در بازی و فیدبکهای متوالی و تکنیکهای بسیاری از این دست، هدایت کرد.تکنیک زیبایی که در این نمایشنامه میلر به کار برده...استفاده از شخصیت راوی (الفیری) است که با این کار کاملن زاویهی دید دانای کل(کل محدود) را از نگاه او برای ما میسر کرده...او با این نمایشنامه ثابت کرده که درام آنقدرها هم که به نظر میآید محدود به دیالوگ نیست و همین دیالوگ با کمی خلاقیت میتواند محل حضور نویسنده باشد و نقش او را بازی کند که الفیری به زیبایی این پتانسیل را با خود حمل میکند...
درام اگر چه در میان پرانتز یا آکولاد و یا به صورت فونتهای متمایز...حالات و حرکات بازیگران و صحنه را توضیح میدهد اما در این کار زیاد پیش نمیرود و بخش قابل توجهی را بر عهدهی امکانات صحنه و کارگردان میگذارد...در حالیکه در فیلمنامه این ظریفکاریها و جزئینگاریها به اوج خود میرسد و در واقع همین از عمده تفاوتهای نمایشنامه و فیلمنامه است...
لحن...یا ریتم گویش و چینش کلام اگر چه در داستان یک ضرورت برای پیکر داستان است ولی در درام به عنوان یک عنصر حیاتی و غیر قابل انکار تبدیل میشود...به عبارت دقیقتر و با این تفاسیر...درام بر داستان بنا میشود و بسیاری از نمایشنامهها و فیلمنامهها به اسطلاح ِ معروف بچههای نمایش، شکل دراماتیزهی داستان است...
نکتهای که میخواهم در انتها به آن اشاره کنم، امکان دراماتیزه شدن طرح است...برخی طرحها به خودی خود قالب درام را میطلبند و برخی طرحها ذاتن کشش درام شدن ندارند...حالا یک مرد میخواهم برای تمرین هم که شده بنشیند و این نمایشنامه را به صورت داستان بنویسد...من خودم دو سه صفحه پیش رفتم و پیرم درآمد و دست آخر مجبور شدم کل طرح را پس و پیش کنم و به هم بریزم...آنوقت بود که بازهم برای روح میلر یک تسبیح صلوات فرستادم!!!
خیلی نکات دیگر بود که بعضیهاشان را زیر سبیلی رد کردم و برخی را هم (دروغ چرا؟) سوادم قد نمیداد.مخلص...