بر رسی و نقد (چشم اندازی از پل ) توسط خانم درصدف سلیمانی



پیداست وقتی از نمایشنامه حرف می زنیم از متنی مستقل حرف نمی زنیم؛ نمایشنامه نوشته می شود که اجرا شود ولو از شاخه های مهم ادبی باشد. و گاه از بسیاری داستان ها و رمان ها کم نداشته باشد. از نثر و شگردهای داستانی خبری نیست. در عوض محورهای شخصیت پردازی و زبان و دیالوگ نویسی برجسته می شود.
من پیشتر نمایشنامه ی مرگ دستفروش ( پیله ور) را خوانده بودم. که خداییش از آن متن هایی است که آدم را کله پا می کند. یادم است گاه در میانه های متن، کتاب را می بستم و راه می رفتم دور اتاق و به خودم می گفتم ببین دختر، اینه؛ دیالوگ رو ببین... به هر حال این کار هم کم از آن نداشت اما با فاصله تر بود از سیگنال های روحی و شور انگیزی روان آدمی. یعنی درگیری حسی و نفس گیر چندان نبود. به خواننده مهلت داده می شود انگار برای ارتباط و برای فکر کردن. هر چند که از منظری نیز محترم می شمارند؛ چند وقت پیش مصاحبه ی آقای بیضایی را درباره ی نمایش تازه اش می خواندم که ایشان نیز از فاصله گذاری در نوع اجرا برای گرفتن و کم کردن حدت شور و غم بارگی کار استفاده کرده بودند که در واقع مجالی داده شود برای رد کردن بغض از گلو و نفس برآوردن تماشاگر.
اما، قضیه این است مردی دختری را که دختر خودش نیست بزرگ کرده و سخت کار کرده، سخت زندگی کرده و این دختر را به حالا رسانده. از آن سو مهمان هایی وارد می شوند مهاجر قاچاقی. ادی از آن مردها، از آن انسان هایی است که جا دادن و مهربانی کردن با این قماش آدم ها جزیی از خودش است. تا این که آن چه نباید بشود می شود یکی از مسافران به اصطلاح دخترکُش از آب در می آید و نفس دخترک را می گیرد. و ادی می بیند هم دخترک را دارد از دست می دهد و هم این که پسری که دخترک را عاشق کرده آن چنان نیست یا به قول خودش مرد نیست. بیشتر زنانه است. با کارهایی که می کند. آواز می خواند آن هم با صدای زیر، لباس می دوزد و آشپزی می کند. این است کارهایی که رودلفو از پسشان برمی آید. و آن چه که نباید بشود باز هم به وقوع می پیوندد که جهان عرصه ی همین تناقض هاست و طنز پنهانی که سایه اش تعقیبمان می کند همین است گویی منتظر است تا حرفی بزنیم حتی بلوف نباشد از اعماق وجودمان باشد و او بخندد شاید موذیانه و بگوید حالا صبر کن. از آغاز نمایشنامه،(صحنه ورود به خانه و صحبت با بتریس و کترین) مهم ترین موردی که ما شنوایش می شویم قبح لو دادن مهاجرین قاچاقی است که برابر است با نامردانه ترین و بی شرافتمندانه ترین کارها. طوری که همه ی مردم، همه ی محله پسرکی را که عمویش را لو داده بود ( در ازای پولی خوب به اداره ی مهاجرت) از محله بیرون کره بودند و دیگر پسرک گم و گور شده بود. انگار ما ایمان و اعتقاد قلبی ادی را می شنویم و می گوییم که هر کاری از این مرد قوی برآید هیچ وقت تن به ذلت و بی شرافتی لو دادن نمی دهد ( اطمینان). اما همان طنز رو می نماید و ادی از جایی که فکرش را نمی کرد مجبور می شود و این دو برادر را که یکی شان زن و بچه هایش را رها کرده بچه هایی که بیمارند و غذا شان آفتاب است و حالا برای کار آمده. لو می دهد. (تراژدی. میلر را تراژدی نویس دنیای معاصر قلمداد می کنند.)
آرتور میلر هم به دلیل خانوادگی و هم به دلایل علقه های خودش به مضامین اجتماعی واقف بوده و از مناسبات تجارت و خرید و فروش های کوچک، محیط های کارگری و آدم های این جاها آشنابوده است. اما کار به همین لایه ختم نمی شود؛ آن جایی کارِ میلر به هنر می رسد و کشف و شهودها را در مخاطب بیدار می کند؛ جایی است که میلر به اعماق روح می رود و خصائل و خواسته های پنهان را نشانه می گیرد. وگرنه چه بسیار آثار هستند که در همان رویه های مسائل اجتماعی و مناسبات ماندند و با به سرآمدن تاریخ مصرف فراموش شدند.( مثل بسیاری از آثار روسی).
چیزی که می خواهم بگویم برای خودم هم عجیب است. اما شباهت فوق العاده ی ادی است در خصایص اخلاقی به دسته ای بزرگ از مردها، پدرها و برادر ها ی ایرانی. آن حس تملک، غیرت و غرور... به خصوص جایی که کترین به لوییز یکی از دوستان ادی دست تکان می دهد؛ این شباهت به روحیه ی ایرانی بیشتر به چشم می آید:
اگه چیزهایی که از لوییز می دونم رو بهت بگم دیگه براش دست تکون نمی دی.
شاید دلیلش این باشد که آدم ها در اعماق، در ته ته وجود شبیه هم هستند؛ وقتی پای احساسات اصیل و خفته به میان می آید. یا حتا احساسات پنهان بتریس که می خواهد هر چه زودتر کترین را از سر باز کند تا باز هم خانه ی خودش و شوهرش را به تنهایی داشته باشد. و دقت کنیم که این ها هیچ کدام مستقیم و برهنه گفته نمی شود. از میان سطور بدون حتا دیدن بازیگران روی صحنه می توانیم در ذهنمان خنده های عصبی یا از روی جبر را ببینیم.
جایی می رسد که باید تصمیم گرفته شود. اما به نظرم جای این کلنجار در این نمایشنامه کم است. یعنی خیلی زود شاهد تصمیم گیری ادی می شویم برای لو دادن. ( خلوتی از ادی نمی بینیم). اما این یک باره بودن از جهتی یک سود دارد و آن واکنش ادی جلو مارکو است. انگار ما هم این برادر را و زن و بچه اش را فراموش کرده بودیم و تازه یادمان می آید که با لو دادن این دو کسی که خسران واقعی می بیند رودلفو نیست بلکه این یکی است که اتفاقن با معیارهای ادی خیلی هم مرد است و مسولیت پذیر. و کاری که ادی کرده سهمگین تر به نظر می آید.
جایی که ادی حساسیتش را درباره ی تختخوابش نشان می دهد. ما به روحیات او نزدیک می شویم و به راحتی می توانیم در ذهن ترسیمش کنیم.
یک جای دیگر که به نظرم باز هم روان ادی خیلی خوب آشکار شده آن جایی است که در اوج بیچارگی می خواهد که مارکو بابت تفی که به صورتش انداخته عذر خواهی کند.
کار پُر است از ظرایف دیالوگ نویسی که سطحی از کلمات نیستند بلکه حجمی هستند انباشته از بار روانی و حسی گویندگانش.
مثل این جا که ادی که پیداست نمی خواهد عصبانیتش را آشکارا نشان بدهد با تکرار جمله ی زنش حرف خودش را می گوید:
کترین : مدیر مدرسه گفت یکی دو ساختمان با مترو فاصله داره
ادی : طرف های نیرو دریایی فاصله یکی دو ساختمان خیلی اتفاق ها می تونه بیفته...
من پراکنده نوشتم و راستش خیلی در خط نوشته دست نبردم. هر چند باز هم نکاتی هست که اگر شد بعد می نویسم یا این که شاید در نظریات دوستان بخوانیم.

در صدف سلیمانی

بر رسی و  نقد (چشم اندازی از پل  ) توسط  مهراوه

عشق یا مسئولیت؟معشوقه یا ...؟
نمایشنامه ! شاید از این نظر که در نقد و بررسی موشکافانه ی نمایشنامه سررشته ای ندارم برای نوشتن این متن کمی جسارت به خرج داده ام.اما لااقل می توانم در توصیف احساسم نستب به ان قلم بزنم همان حسی که بیشتر از ان که خوشایند باشد ، غریب بود. و جالب انجاست که از غریبیش لذت بردم یک جور غریب اشنا.انجا که محوطه ی اصلی نمایش را توصیف می کند ، و با الفیری ، مرد پنجاه ساله ،خوش برخورد و دقیق اشنایت میکند .همان وکیلی که داستان از زبان او نقل می شود...و علی رغم حضوربه ظاهر کمرنگش وقتی از طرز برخورد مردم محل با وکیلان و کشیشان صحبت می کند همان اول چیزی را مثل پتک بر سرت می کوبد .همان چیزی که با گفتن این جمله اشکار می شود:" وقتی ما رو یادشون می آد که یک بدبختی داشته باشند . سعی می کنند زیاد به ما نزدیک نشن . اغلب فکر می کنم پشت این سر تکان دادن مشکوک ، 3 هزار سال بدبینی خوابیده . وکیل یعنی قانون و توی سیسیل که اجدادشان از اونجاست با قانون رابطه دوستانه ئی نداشتند "در همین اغاز نمایشنامه تکان می خوری ، یک جور نکوهش نامرئی در درونش نهفته است که نه تنها مشتاق به خواندن بقیه داستان می شوی بلکه سعی می کنی این جمله ی الفری را دوباره بخوانی. نور که از الفیری به ادی منتقل می شود متوجه میشوی که حالا نوبت تصور ادی است،مردی تنومند و چاق که بعدها می فهمی که شوهرخاله ی کترین است ؛همان کسی که از دیدن زیبایی کترین لذت می برد و جز برای کترین تعصبش را خرج کسی نمی کند حتی زنش. به طوری که بیشتر از اینکه علاقه ی میان او و زنش را حس کرده باشی به علاقه ی شدید او نسبت به کترین پی می بری و این میزان علاقه از همان اول داستان به خواننده منتقل می شود:" از دیدن کترین لذت می برد و از حس خود خجالت می کشد" انجا که حتی برای کار کردن کترین هم نگران است و نمی خواهد این اتفاق بیفتد.همچنین در اواخر نمایشنامه با سختگیری و نامهربانی های بتریس مهربان با ادی که می شود حسودی زنانه هم توصیفش کرد و نیز بهانه گیری های ادی در رابطه با رودولفو ا نیز دلیلی بر اثبات این مدعی ای "عشق در تضاد با مسئولیت" او دانست.راستش را بخواهید بیشتر از همه ی شخصیت های داستان با ادی رابطه برقرار کردم،نه از ان جهت که به گونه ای نقش اول بود یا نقطه ی تمرکز نمایشنامه ،بلکه از ان جهت که قابل ترحم بود،به طوری که تا اخر داستان نتوانست با شرایطش کنار بیاید انگار تمام رنج حاصل از دوگانگی درونی اش در تمام دیالوگ هایش اشکار بود .واین کترین - همان دخترک زودباور و ساده ی نمایشنامه-است که با علاقه ی پاک و بچه گانه اش نسبت به ادی ،او را به موجودی تبدیل می سازد که روزگاری مورد نکوهش خود ادی بود ان موقع که به کترین و بتریس و هشدار می دهد که مراقب لو نرفتن پسرعموهای مهاجرشان باشند و با کراهت یاد اوری میکند که روزگاری پسری ،عموی خودش را لو می دهد:" براش تعریف کن ( برای کترین ) فکر می کنی من بیخودی دارم حرص می خورم . اون موقع تو بچه بودی ، یک خانواده بغل خانواده مادری بی زندگی می کردند که پسرشون شانزده ساله بود "...اما پسر عموها که می ایند اوضاع بدتر می شود و برعکس شخصیت متین و ارام مارکو این رودولفو است که تا اخر نمایشنامه سوهان روح ادی میشود.اما باز هم شاید بیشتر از هرکسی بتوان کترین را مقصر دانست مقصری که ،زیبای و خوش لباسی اش دست خودش نیست .یا حتی مهربانی و نازک طبعی اش نسبت به ادی،انجا که در نکوهش بتریس می گوید:":پس چرا خودش مثل یک زن رفتار نمی کنه . اگه من زن کسی بودم به جای اینکه هی ازش ایراد بگیرم سعی می کردم خوشحالش کنم . ادی اگه از چیزی ناراحت باشه من از صد متری می فهمم و می دونم یکی رو می خواد باهاش درد دل کنه .قبل از اینکه بگه می فهمم گرسنه یا تشنه س ، یا آبجو می خواد یا که پاش اذیت اش می کنه . من اون رو خیلی خوب می شناسم و می فهمم " ،دختری دوست داشتنی و مهربان و در عین حال دارای اخلاقی که غیرمستقیم حمایت جنس مرد را طلب می کند ،و شاید به همین دلیل است که ادی رودلفو را انقدر مرد نمیداند که بخواهد حامی کترین ِ او باشد تا جایی که در مرد نبودن او اغراق هم می کند. :" اینقدر آدم ظریف و شیرینی ئه مثل فرشته . می تونی ببوسیش از بس ناز و ظریفه "
پسری با مویی بلوند،شوخ طبع ،دلغک ماب ،ظریف همراه با خصوصیات زنانه از جمله خیاطی ،اشپزی و ...!!!!و بی مسئولیت .همین توصیفات کافی است که خواننده یا بیننده را هم از رودلفو بیزار کند .کوتاه سخن انکه به غیر از بتریس و مارکو سه شخصیت باقی مانده (ادی ، کترین ،رودیلفو)طوری دیالوگهای نمایشنامه را پاس می دهند که در اخر هر کسی می تواند حدس بزند که هر کدام از این سه نفر به چه سرنوشتی دچار می شوند.و این درست همان چیزی بود که به مذاقم خوش نیامد.و تا اخر نمایشنامه همان اتفاقاتی رخ می دهد که می شود حدسش را زد.حتی انجا که ادی قبل از ورود افسرها احساس پشیمانی می کند و اما مثل همیشه زمانی که دیگر دیر است...

مهراوه

نگاهی بر نمایشنامه


 

نگاهی بر نمایشنامه " چشم اندازی از پل " توسط فریدون

 

چشم اندازی از پل شاید نگاهی باشد به  پلی بین ارو پا ی  جنگ زده و خسته  و آمریکای جوان و تازه نفس در پیکره های افتصادی

 

 چشم اندازی از پل شاید نگاهی باشد به پلی  بین  فقر اروپا و ثروت آمریکا.

 

یا که نگاهی باشدبه انسانی که باید  پلی شود برای عبور انسانی دیگر از مرز تنگدستی  به آن سوی پل خوشبختی. بعبارت دیگر شاید نگاهی باشد به اینکه ادی کاربن سیسیلی الاصل پلی شود برای مارکو و رودلفو ( از ایتالیای  در هم کوبیده شده از جنگ جهانی دوم و کمر خم شده زیر فشار موسولینی فاشیست )  برای رسیدن به امریکا این دیار آرزوها و فرصت های چشم گیر.

 

 اما رفتار رودلفو داشت سبب  فرو پاشی خانواده ادی کاربن میشد  او را وادار کرد که تحمل  پل بودن را نداشته باشد و بر خلاف اعتقادات سنتی و اداب و رسوم جامعه مهاجر نشین مقیم آمریکا از اداره مهاجرت کمک بگیرد.

 

و باز در ین رابطه رودلفو  میخواهد با ازدواج با کاترین از او  پلی بسازد برای اقامت دائم اش  و رسیدن  به شهر  آرزوهایش. اما او در آن  شهر آرزو هایش خودش را جدا از کاترین نمی بیند.

 

چشم اندازی از پل شاید نگاهی باشد به قوانین دولتی دوران حکومت مک کارتی  که در تضاد با باور های و رسوم  سیسیلی  مهاحر مقیم آمریکا بود . اینان با کار های سخت در بار اندا ز زیر پل به امید آن بودند که روزی از پل عبور کنند و دارای شغل و خانه و زندگی مرفهی شوند.  راستی اگر قرار باشد  بین اداب و رسوم فرهنگ  قومی و  ضوابط و قوانین کشوری حق انتخاب داشته باشیم کدامین راه را انتخاب میکنیم؟ خود مختاری را یا تمامیت ارضی و قوانین مسلط دولتی را . آرتور میلر در زندگی شخصی خود تابع خود مختاری بود اما او درین نمایشنامه این موضوع را توسط ادی کاربن زیر علامت سئوال می برد و نشان میدهد کسی که به قوم خود پشت می کند تف برویش می اندازند و  او را ترد می کنند. و تو می مانی که به قانون احترام بگذاری و یا هویت قومی خود.

 

چشم اندازی از پل شاید نگاهی باشد بین نسل گذشته  ( ادی کاربن و بیتریس) و نسل امروزی ( رودلفو و کاترین)

 

چشم اندازی از پل شاید نگاهی باشد به معیار های سنتی  و دنیای مدرنیته . جائیکه  مرد باید در  معیار های  سنتی و کهن  باصول مرد سالاری پایبند است و جای زن در خانه است و مرد  برای شغل و همه امور زندگی زن تصمیم میگیرد که می بینیم درین نمایشنامه  ادی کاربن برای شغل کاترین  و انتخاب همسر و حنی نوع لباس پوشیدن او صاخب نظر است. در خالیکه در ذهن جهان مدرنیته  , مرد آواز می خواند. اطو می کند . خیاطی می کند. غذا می پزد و خلاصه در تمامی شئون زندگی با همسرش همراه و شریک است.

 

چشم اندازی از پل شاید نگاهی روانکا وانه فرویدیسم باشد  برای واکاوی عشق پدری و عشق به دحتر خوانده و خود ویرانگری در میان این دو.

 

خواستم از هریک از موارد فوق مثالی هم از دیالوگ ها بعنوان شاهد بیاورم. اما دیدم موضوع طولانی میشود و از حوصله بلاگ نویسی خارج میشود.

 

از خواندن نمایشنامه چشم اندازی اپل بسیار لذت بردم .دوستان و همراهان جمع خوانی عزیز سپینود,   درصدف سلیمانی و مهر اوه  به مطالب جالبی توجه کرده بودند که امیدواریم بتوانیم در جمعبندی از قسمت هائی از نوشته هایشان حد اکثر استفاده را بکنیم. از دیگر همراهان جمع خوانی تقاضا داریم هر چه زودتر نظریات خود را در جمع خوانی منتشر نمایند تا بتوانیم ازین دشت همخوانی برداشتی شکو فا داشته باشیم

 

با صمیمانه ترین درود ها

فریدون